66

5.6K 697 144
                                    

لیام غلتی زد و به صورت زین نگاه کرد.. اون آروم خوابیده بود اما ذهن لیام کاملا آشفته بود

خوب می دونست نمی تونه اخلاقش رو تغییر بده

امکان نداره برای چند روز از خونه بیرون بره و بتونه رفتارش و کنترل کنه... همیشه سر درد میگیره و بی حوصله میشه

بدون هیچ فکری سرِ بقیه فریاد میزنه و هر چیزی که به زبونش بیاد میگه

زین توی خواب ناله کرد و چرخید..‌ دستش روی دنده هاش بود... کاملا مشخص بود کمر بند طبی دور بدنش عذابش میده

زین یه دستش و روی سینه و یه پاش و روی پهلوی شوهرش انداخت

لیام دستش و زیر بدن زین برد و کمی جا‌به‌جاش کرد.... حالا که بدنش صافتر شده بود خوابیدن براش راحتتر بود

زین سرش و روی بازوی لیام گذاشت و صدای خر‌‌و‌پف آرومش بلند شد

لبخند زد و دست آزادش و لای موهای زین برد و آروم نوازشش کرد

وقتی اینجوری آروم کنار هم بودن و هیچ مزاحمی وجود نداشت.. لیام دلش می خواست زمان متوقف بشه... فقط خودش و زین باقی بمونن

لیام بدون اینکه زین و بیدار کنه چرخید ؛ مراقب بود دستی که زیر سرِ زینه تکون نخوره

به صورتش خیره شد... نور آباژور طبق معمول اون رو جذابترین پسر روی زمین کرده بود

لیام پشت دستش و آروم روی گونه ی زین کشید.. پوست نرمش با ته ریش زبرش تضاد فوق العاده ای داشت... همه چیز زین مالیک عالی بود

چشم هاش و بست و به صدای نفس هاش گوش داد اون الان کنارشه... توی خونه... حالش خوبه.. فقط خوابه... فردا بیدار میشه و بهش لبخند میزنه

کم کم خوابش گرفت... صدای نفس های زین براش مثل لالایی بود..

لیام پین به خواب رفت
.
.
.
.
.

-بیدارشین..... شما ها هنوز چمدون جمع نکردین؟

صدای داد و بیداد نایل همه جا رو گرفته بود
زین چرخید و سرش و به سینه ی لیام فشار داد تا صدای نایل و نشنوه.. دستش و روی گوشش گذاشت و آروم غرغر کرد

لیام چشم هاش و مالید و انگشت وسطش و به سمت نایل گرفت و بهش پوزخند زد... زین و محکم بغل کرد و چشم هاش و بست

نایل هوران توان تحمل بی محلی رو نداره پس پارچ آبی که روی میز کنار تخت بود و برداشت و با لبخند شیطانی روی سر لیام خالی کرد.. بخشی از آب روی سر زین هم ریخت و باعث شد هر دو از خواب بلند بشن

صدای خنده ی نایل بلند شد ولی لیام و زین با چشم های گرد روی تخت نشسته بودن... کاملا شکه شده بودن

لیام که تازه به خودش اومده بود اخمی کرد و به نایل نگاه کرد... اونم خیلی راحت شونه هاش و بالا انداخت

Who are you?Where stories live. Discover now