زین نیم ساعت تموم جلوی در وایساده بود تا جف برگرده اما هیچ خبری ازش نبود
داشت سردش میشد.. کف دست هاش و روی بازو هاش گذاشت و یه ماه خیره شد
حس خوبی نداشت... دلشوره خیلی بدی وجودش و گرفته بود
با شنیدن صدای لرزون اسکار چرخید
تصویر رو به روش خیلی غم انگیز بود... اسکار با چشم های قرمز و پر از اشک به زین نگاه میکرد
-فسقلی... بیا فرار کنیم... لطفا... فقط بریم.... یه جای دور.. خیلی دور... جایی که هواش مسموم نباشه... دلم می خواد فقط یه شب راحت بخوابم می خوام راحت نفس بکشم... یعنی اینقدر سخته؟؟
زین سمت اسکار رفت و بغلش کرد
-چی شده؟؟؟.. چه بلایی سرت اومده
زین دوست نداشت قهرمان زندگیش و شکسته و غمگین ببینه..هیچ اتفاقی و نمی تونست تصور کنه که حال اسکار و اینقدر بد کرده باشه
جف از شرکت بیرون اومد و دست اسکار و زین و گرفت و کشید...شدت عصبانیتش زیاد بود طوری که اصلا نمی فهمید انگشت های زین توی دستش داره خورد میشه
وظیفه ی جف محافظت از خانوادش بود و این و میدونست حتی زنده بودن جرارد به خانوادش آسیب میزنه
نمی فهمید اون حیوون پست چه جوری خودش و از زندان رها کرد.. اصلا چه جوری به جمع پین ها برگشته؟؟
جف در ماشین و باز کرد و بدون توجه به سوالهای مداوم زین اون و اسکار و مجبور کرد سوار ماشین بشن
زین دلش می خواست برگرده و لحظهی وروده بچهها رو به اتاقی که طراحی کرده ببینه اما جف بهش اجازه نمی داد... تو اون لحظه جف یه هیولا بود اما در واقع اون فقط یه فرشتهی نگهبان بود که سعی میکرد ازش مراقبت کنه
جف پین اخلاق و خوی وحشی برادرش و میشناخت جرارد پین از دیدن عذاب کشیدن بقیه لذت میبرد ، یه بیمار سادیسمی که تبدیل به یه مجرم شده بود
جف ماشین و کناره خونه ی اسکار نگه داشت.. وقتی اسکار و زین پیاده شدن بدون هیچ حرفی رفت
کار های مهم تری برای دادن داشت.. کاری مثل سربهنیست کردن جرارد
اهمیتی نداره که به اون ها برادر میگن.. جرارد یه هیولاس.. فقط یه هیولا
زین کلافه وارد خونه شد.. به اطراف نگاه کرد.. حتی یه درخت کوچیک کریسمس هم نبود
زین کنار اسکار نشست
-چی شده؟؟؟
-هیچی.. بهش فکر نکن
-باهام حرف بزن
-نه... الان نه
تلفن زین زنگ خورد.. با دیدن اسم لیام لبخند زد
ESTÁS LEYENDO
Who are you?
FanficHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii تو کی هستی؟ یه فرشته از قعر جهنم... زین مالیک پسری که حامله شد