43

6K 746 166
                                    

با صدای ملچ و مولوچ کردن زین کریس از خواب بیدار شد

اول از همه چشمش به لیام افتاد یه دستش روی گردنش بود انگار گردنش درد میکرد.. سرش و کج کرده بود و به زینی که چارزانو روی زمین نشسته بود و چیزی می خورد نگاه میکرد

کریس یاده حرف های لیام افتاد... زین هنوزم دوستش داره

خندید و پیش زین رفت می خواست صورتش و ببوسه ولی زین با یه نصفه خیارشور که توی دهنش بود شروع کرد حرف زدن

-اول صورتت و بشور... اثر آبدهنت هنوز مونده

-شت

کریس گفت و دستش و روی چونش کشید و سمت دستشویی رفت

لیام فهمید با بیدار شدن کریس لحظه های خوش اونم تموم شده.. می خواست بره بیرون که زین صداش کرد

-لیام... ممنونم

لیام لبخند زد و از اتاق بیرون رفت.. اولین چیزی که دید صورت اخموی نایل بود

-با خیارشورم چی کار کردی؟؟؟

-اونا دیگه خیارشوره زینن و توی معدش به سر میبرن

-زین؟؟!!!!

-آره زین

-فقط چون برای اون بردی چیزی نمیگم وگر نه می‌خواستم خفت کنم

لیام شونه هاش و بالا انداخت .. می خواست از کنار اتاق نایل رد بشه که اسکار ازش بیرون اومد.. لیام به اسکار چپ چپ نگاه کرد

-تو توی اتاق نایل بودی؟؟؟؟

-آره اونجا خوابم برد

-پس نایل کجا خوابید؟؟؟؟؟

-نمی دونم چندان مهم نیست

صدای نایل بلند شد

-من دیشب تو اتاق پسر عموی دیوونت موندم

لیام نیشخند موذیانه‌ای زد

-فکر کنم دیگه مهمه اون کجا خوابیده بود... امیدوارم بتونی اون اتاق و به حال اولش برگردونی

اسکار سمت اتاق دوید .. باورش نمیشد در عرض یک شب بشه یه اتاق و به چنین سطل آشغالی تبدیل کرد

پوست میوه و آشغال چیپس روی زمین افتاده بود

دستمال کاغذی استفاده شده همه جا ریخته شده بود و تیکه های خورد شده ی چیپس روی زمین پخش بود

اسکار خیلی آروم از بین آشغال ها رد شد و چمدونش و برداشت.. ترجیح میداد برای آخر هفته به خونه ی تمیز و آروم خودش برگرده

چمدونش و جلوی در گذاشت تا موقع ی بیرون رفتن برش داره و دیگه برنگرده

صدای داد و بیداد هری توی خونه پیچید

-لنگ ظهره.. الان لی‌لی میاد و پدرمون و در میاره زین تو باید براش یه سالن کودک طراحی کنی..لیام ، اسکار شماها حاضرید همه ی کار های شرکت باشماست... لوئی طرح لباس هاش و حاضر کردی؟؟ نایل.. یکی اون تنبل و از توی تخت بیرون بکشه  به اون ایوانز هم بگین بلند شه باید کلی عکس امروز بندازه

Who are you?Where stories live. Discover now