60

5.6K 710 217
                                    

زین چشم هاش و باز کرد ...
سرش رو سینه ی لیام بود

به صدای قلبش گوش کرد.... چقدر این موسیقی زیبا و دلنشینه

زین سرش و بیشتر به لیام فشار داد و باعث شد لیام از خواب بیدار بشه

لیام سرش و به سمت پایین گرفت و به زین نگاه کرد... مو هاش به هم ریخته شده بود مژه های بلندش معلوم بودن

زین سرش و به سمت بالا گرفت و به لیام خیره شد و لبخند زد

-صبح به خیر

-صبح به خیر..... لیام.... من گشنمه

-بریم صبحونه بخوریم؟؟

-بریم

زین بلند شد و سمت دستشویی رفت... لیام نفس عمیقی کشید تا دلهره ای که داشت از بین بره

بلند شد ملافه تخت و مرتب کرد

زین از دستشویی اومد و خمیازه کشید

لیام رفت و صورتش و شست و بیرون اومد

دست زین و گرفت و دوتایی بیرون رفتن و با صورت غم زده ی هری و لویی مواجه شدن

لیام: شما خوبین؟؟

لویی: فردا بانی میره.... نمیشه بیشتر بمونه؟؟؟

هری: بانی پدر و مادر نداره... من و لویی میتونیم اون و به فرزندی بگیریم؟؟؟

زین با دهن باز به اون دو نفر نگاه کرد.. لیام حرفی برای گفتن نداشت

هری و لویی انگار کاملا مطمئن بودن چی می خوان
اما مگه قبول کردن یه بچه به فرزندی به این راحتیه......

لیام دست زین و گرفت و در گوشش حرف زد

-هییش.. هیچی نگو... انگار بانی یه خانواده پیدا کرده

لیام صداش  رو بلند کرد تا هری و لویی بشنون

-مسئولیت بانی با مادر رادهاس... باید با اون حرف بزنید

لیام نیشخندی زد و همراه زین به طبقه ی پایین رفت

وارد آشپز خونه شدن و زین هیچ توجهی به حضور نایل و لیام نکرد و مستقیم سراغ یخچال رفت

-نایل... خیار شور نداریم؟؟

نایل: این همه خوراکی ، تو چرا هوس خیارشور میکنی

لیام: ویار... ویار خیارشور میکنه... فکر کنم بچه‌هامون فقط سر خیار شور به توافق میرسن

زین: چیپس هم می خوام... سس تند داریم؟؟؟

نایل: همون جا تو یخچاله

زین داخل یخچال رو گشت و یه شیشه خیار شور و یه شیشه سس تند همراه کالباس دودی بیرون آورد و روی میز گذاشت ؛ از روی میز یه بسته بزرگ چیپس برداشت و بازش کرد... بدون هیچ تعارفی شروع کرد به خوردن

Who are you?Where stories live. Discover now