زین چشم هاش و باز کرد ...
سرش رو سینه ی لیام بودبه صدای قلبش گوش کرد.... چقدر این موسیقی زیبا و دلنشینه
زین سرش و بیشتر به لیام فشار داد و باعث شد لیام از خواب بیدار بشه
لیام سرش و به سمت پایین گرفت و به زین نگاه کرد... مو هاش به هم ریخته شده بود مژه های بلندش معلوم بودن
زین سرش و به سمت بالا گرفت و به لیام خیره شد و لبخند زد
-صبح به خیر
-صبح به خیر..... لیام.... من گشنمه
-بریم صبحونه بخوریم؟؟
-بریم
زین بلند شد و سمت دستشویی رفت... لیام نفس عمیقی کشید تا دلهره ای که داشت از بین بره
بلند شد ملافه تخت و مرتب کرد
زین از دستشویی اومد و خمیازه کشید
لیام رفت و صورتش و شست و بیرون اومد
دست زین و گرفت و دوتایی بیرون رفتن و با صورت غم زده ی هری و لویی مواجه شدن
لیام: شما خوبین؟؟
لویی: فردا بانی میره.... نمیشه بیشتر بمونه؟؟؟
هری: بانی پدر و مادر نداره... من و لویی میتونیم اون و به فرزندی بگیریم؟؟؟
زین با دهن باز به اون دو نفر نگاه کرد.. لیام حرفی برای گفتن نداشت
هری و لویی انگار کاملا مطمئن بودن چی می خوان
اما مگه قبول کردن یه بچه به فرزندی به این راحتیه......لیام دست زین و گرفت و در گوشش حرف زد
-هییش.. هیچی نگو... انگار بانی یه خانواده پیدا کرده
لیام صداش رو بلند کرد تا هری و لویی بشنون
-مسئولیت بانی با مادر رادهاس... باید با اون حرف بزنید
لیام نیشخندی زد و همراه زین به طبقه ی پایین رفت
وارد آشپز خونه شدن و زین هیچ توجهی به حضور نایل و لیام نکرد و مستقیم سراغ یخچال رفت
-نایل... خیار شور نداریم؟؟
نایل: این همه خوراکی ، تو چرا هوس خیارشور میکنی
لیام: ویار... ویار خیارشور میکنه... فکر کنم بچههامون فقط سر خیار شور به توافق میرسن
زین: چیپس هم می خوام... سس تند داریم؟؟؟
نایل: همون جا تو یخچاله
زین داخل یخچال رو گشت و یه شیشه خیار شور و یه شیشه سس تند همراه کالباس دودی بیرون آورد و روی میز گذاشت ؛ از روی میز یه بسته بزرگ چیپس برداشت و بازش کرد... بدون هیچ تعارفی شروع کرد به خوردن
YOU ARE READING
Who are you?
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii تو کی هستی؟ یه فرشته از قعر جهنم... زین مالیک پسری که حامله شد