زین وارد اتاقشون شد و لباس گرم پوشید
چرخید تا به لیام بگه حاضر شده ولی صحنه ی روبهروش زیادی جذاب بود
لیام دست هاش و بالا برده بود تا پلیورش و بپوشه لباسش بالا رفته بود و وی لاینش کاملا معلوم بود
زین سرش و پایین انداخت و برگشت تا لیام متوجه نگاه حریصش نشه
-بریم؟؟؟
-بریم
دوتایی رفتن و به باغ سپید پوش رسیدن
زین دستش و آروم تو برف کرد .... حس خوبی بهش میداد
با برخورد چیز سبک و سردی به کمرش چرخید و لیام و با یه لبخند شیطانی دید که گوله برف دیگهای توی دستشه
از روی زمین برف برداشت و به سمت لیام پرت کرد اما چیزی به لیام برخورد نکرد
تقریبا نیم ساعت توی باغ می گشتن و باهم حرف میزدن... بعضی وقتا اصلا متوجه نمی شدن چی میگن فقط بلند بلند می خندیدن
لیام به نک دماغ زین نگاه کرد و خندید... کاملا قرمز شده بود
-خب... فکر کنم باید برگردیم تو خونه.. دیگه داره سردت میشه
-فقط چند دقیقه دیگه
-نمی خوام سرما بخوری
لیام دست زین و توی دستش گرفت و به خونه برگشت
صدای فریاد نایل بلند شد
-این مراسم پین هاست... آخه به منِ هوران چه ربطی داره؟؟؟
-چته نایل؟
لیام کلافه ازش پرسید و نایل با یه اخم جوابش و داد
-عمو تو برگشته مامانت من و دعوت کرده.. آخه من تو عمرم یارو رو ندیدم بعد بیام بهش خوش آمد بگم
-خب یه شام مجانی گیرت میاد
-حتی غذا خوردن کنار فامیل های تو عذاب آوره
تلفن لیام زنگ خورد
-بله
صدای لی لی تو گوشش پیچید
-سلام لیام... امشب حتما قرارداد های ساخت کارخونه ی جدید و با خودت بیار
-باشه
-خدافظ
.
.
.
.زین به لباس هاش نگاه کرد.. نمی دونست چی بپوشه تا جلوی خانواده ی لیام چهره ی مناسبی داشته باشه
یه تک کت شکلاتی با شلوار کرم رنگ انتخاب کرد
پیراهن مردونه ی سفیدی و برداشت و پوشید
عینکش و به چشم هاش زد و به خودش توی آیینه نگاه کرد.... رنگ پوستش زیادی روشن شده بود و زیر چشم هاش گود افتاده بود... ریش هاش کمی بلند شده بود و بی حالی چهرش و پوشونده بود
أنت تقرأ
Who are you?
أدب الهواةHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii تو کی هستی؟ یه فرشته از قعر جهنم... زین مالیک پسری که حامله شد