34

6.5K 759 520
                                    

صدای نم نم بارون و برخورد قطره ها به پنجره باعث شد زین چشم هاش و باز کنه

خمیازه ای کشید و خودش و کش داد

کمی چشم هاش و مالید و به اطراف نگاه کرد

جعبه ی بزرگ مستطیلی شکل توجهش و جلب کرد

از تخت پایین رفت و در جعبه رو باز کرد

دور جعبه پر از گل های مختلف بود و کنارش شکلات های شیری و تلخ چیده شده بود و وسط یه خرس سفید و بامزه بود که یه یادداشت توی بغلش بود

زین برگه رو برداشت و خوندش

[ من یه معذرت خواهی بدهکارم

برای همه چیز متاسفم... نباید قضاوت میکردم

من یه هیولا نیستم زین... من فقط یه مَردم که نمیفهمه تو عصبانیت چی کار میکنه

لیام پین]

زین یاد اولین یادداشتی افتاد که از کریس گرفته بود اما این دفعه یه حس متفاوت توی قلبش داشت

یه چیز جدید یه حس گرم و جذاب که حتی نمی‌دونست اسمش چیه

اول یه شاخه گل مریم برداشت
به نظر زین بین تمام گل ها گل مریم مظلوم ترینه حتی تو شادابترین حالتش انگار ناراحت و پژمردس

بعد یه شاخه رز برداشت و بو کرد

یه تیکه شکلات توی دهنش گذاشت و به خاطر شیرینیش لبخند زد

خرس کوچولو رو برداشت و متوجه بوی توت فرنگیش شد که با بوی گل مخلوط شده بود

زین همه چیز و فراموش کرد ... به همین سادگی دیگه لیام پین براش مثل یه آدم سنگ دل نبود

لبخندش پر رنگتر شد و به سمت حموم رفت
دوش گرفت و بعد به آینه نگاه کرد

با تعجب از تو آینه به شکمش نگاه میکرد

هیچ تغییری نکرده بود

زین اخمی کرد و پوفی کشید و توی ذهنش غر میزد که چرا حتی یه ذره هم مشخص نیست بعد یه نگرانی به جونش افتاد که چرا بچه رشد نمیکنه .. خودش نسبت به فکرش خندید .. جنین دو ماهه اندازه ی یه لوبیای کوچیکه چطور اونقدر رشد کنه که از بدن زین مشخص بشه

از حموم بیرون اومد و موهاش و خشک کرد و سمت آشپز خونه رفت

به خونه نگاه کرد که تقریباً خالی بود
توی آشپز خونه فقط نایل بود که داشت آشپزی میکرد

-سلام

-سلام... اون جوری نگاه نکن همه رفتن سر کار و زندگیشون

-من که چیزی نگفتم

-از چشم هات همه چی معلومه... من املت درست کردم می خوری؟؟؟

-آره

-زین ... چند روز دیگه فشن شو هری و لوئی برگزار میشه... اون دو نفر خیلی براش زحمت کشیدن

Who are you?Where stories live. Discover now