25

5.6K 729 245
                                    

دیدم همه زسکار شیپ میکنن گفتم چندتا خاطره از کریس بزارم یادتون بیاد زین، کریس و دوست داره
**************

اسکار بدون اینکه به عاقبت کارش فکر کنه زین و بغل کرده بود و بازو هاش و دور بدن زین محکم کرده بود

چند بار نفس عمیق کشید... اسکار می خواست مطمئن بشه که جای برادر کوچولوش امن قابل اعتماده

زین خودش و عقب کشید

-تو خوبی؟؟

اسکار سری تکون داد و به زین خیره شد

زین بلند شد تا از اتاق بره بیرون اما صدای اسکار متوقفش کرد

-تو چی؟؟ حالت خوبه؟؟؟

زین نمیفهمید چرا اسکار چنین سوالی پرسیده

-من خوبم..

زین از اتاق اسکار بیرون رفت و به گذشته فکر کرد... تنها کسی که هر لحظه از زین حالش و میپرسید و بهش اهمیت میداد کریس بود

[  -زود باش زین... تند تر بدو... بدو دیگه الان دیرمون میشه

زین نفس نفس میزد
-من نمی تونم... خسته شدم... تو برو من بعدا میام

کریس پوفی کشید و سمت زین اومد فقط یک ثانیه طول کشید تا زین بفهمه روی هوا شناوره و بعد توی آغوش کریس بود

-حالت خوبه؟؟

زین آروم خندید و جواب کریس و داد

-خوبم.... من و بزار پایین... خودم میام

-متاسفم لاو... به اندازه کافی دیر کردیم

کریس شروع کرد به دویدن و زین بلند بلند          می خندید

باد به صورتش می خورد و نور خورشید گرمش میکرد همه چیز رویایی بود

کریس شروع کرد به غر زدن

-ده دقیقه ی دیگه مسابقه فینال بین مدارس کشوره و من اینجام

-خب باشه... به جاش من و داری

-درسته زی... ولی من سال آخریم و به بورسیه ورزشی نیاز دارم‌... باید یه دانشگاه خوب برم.... حالا واقعا خوردن اون بستنی شکلاتی واجب بود؟؟

-من فقط داشتم به بستنی فروشی نگاه میکردم ، تو خودت رفتی خریدی

- خب داشتی نگاهش میکردی... وقتی آدم چیزی و بیشتر از ده ثانیه نگاه کنه یعنی دلش می خواد

-ولی باعث شده به فوتبال نرسیم

-میرسیم... هنوز وقت هست... آه خدا اونجاس... داریم میرسیم... مربی تنبیهم میکنه

کریس سرعتش و بیشتر کرد و به ورزشگاه رسید
زین و زمین گذاشت و با سرعت بیشتری سمت مربی رفت

زین میدید که مربی مدرسه داره سر کریس غر میزنه ولی کریس بدون اهمیت به حرف هاش چرخید و برای زین دست تکون داد

Who are you?Where stories live. Discover now