دیدم همه زسکار شیپ میکنن گفتم چندتا خاطره از کریس بزارم یادتون بیاد زین، کریس و دوست داره
**************اسکار بدون اینکه به عاقبت کارش فکر کنه زین و بغل کرده بود و بازو هاش و دور بدن زین محکم کرده بود
چند بار نفس عمیق کشید... اسکار می خواست مطمئن بشه که جای برادر کوچولوش امن قابل اعتماده
زین خودش و عقب کشید
-تو خوبی؟؟
اسکار سری تکون داد و به زین خیره شد
زین بلند شد تا از اتاق بره بیرون اما صدای اسکار متوقفش کرد
-تو چی؟؟ حالت خوبه؟؟؟
زین نمیفهمید چرا اسکار چنین سوالی پرسیده
-من خوبم..
زین از اتاق اسکار بیرون رفت و به گذشته فکر کرد... تنها کسی که هر لحظه از زین حالش و میپرسید و بهش اهمیت میداد کریس بود
[ -زود باش زین... تند تر بدو... بدو دیگه الان دیرمون میشه
زین نفس نفس میزد
-من نمی تونم... خسته شدم... تو برو من بعدا میامکریس پوفی کشید و سمت زین اومد فقط یک ثانیه طول کشید تا زین بفهمه روی هوا شناوره و بعد توی آغوش کریس بود
-حالت خوبه؟؟
زین آروم خندید و جواب کریس و داد
-خوبم.... من و بزار پایین... خودم میام
-متاسفم لاو... به اندازه کافی دیر کردیم
کریس شروع کرد به دویدن و زین بلند بلند می خندید
باد به صورتش می خورد و نور خورشید گرمش میکرد همه چیز رویایی بود
کریس شروع کرد به غر زدن
-ده دقیقه ی دیگه مسابقه فینال بین مدارس کشوره و من اینجام
-خب باشه... به جاش من و داری
-درسته زی... ولی من سال آخریم و به بورسیه ورزشی نیاز دارم... باید یه دانشگاه خوب برم.... حالا واقعا خوردن اون بستنی شکلاتی واجب بود؟؟
-من فقط داشتم به بستنی فروشی نگاه میکردم ، تو خودت رفتی خریدی
- خب داشتی نگاهش میکردی... وقتی آدم چیزی و بیشتر از ده ثانیه نگاه کنه یعنی دلش می خواد
-ولی باعث شده به فوتبال نرسیم
-میرسیم... هنوز وقت هست... آه خدا اونجاس... داریم میرسیم... مربی تنبیهم میکنه
کریس سرعتش و بیشتر کرد و به ورزشگاه رسید
زین و زمین گذاشت و با سرعت بیشتری سمت مربی رفتزین میدید که مربی مدرسه داره سر کریس غر میزنه ولی کریس بدون اهمیت به حرف هاش چرخید و برای زین دست تکون داد
YOU ARE READING
Who are you?
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii تو کی هستی؟ یه فرشته از قعر جهنم... زین مالیک پسری که حامله شد