نایل به هری اشاره ای به پشتشون کرد و هری هم سری تکون داد و هری توی چشمای الکس زل زد و گفت
_برو به جهنم
و دوتایی خودشونو از دره انداختن پایین!!!!
الکس فریادی زد و به سمت دره دوید و به پایین نگاه کرد و داد زد
_دیوید...
_بله قربان؟
_عمق این دره چقدره؟
_نمیدونم قربان ولی به نظر زیاد میاد. تازه تا جایی که میدونم پایین این دره یک رودخانه پر عمقه! احتمال زنده بودنشون صفره
الکس پوزخندی زد
_خوبه...
______________________________________
...صبح روز بعد_بِرَد نوبت توئه
_واااات؟ جید دروغ نگو نوبت توئه.
_نه تو
_تو
_توووو
لیام با عصبانیت گفت
_اصلا دوتاتون میرید آب و ماهی میارید:/
_ولی داداش نوبت....
لیام چشم غره ای رفت:
_همینکه گفتم دوتاتون
جید و بِرَد هنوز هم توی راه سر اینکه نوبت کی بود بحث میکردند که به قسمتی از رودخانه رسیدند که جون میداد برای ماهیگیری
_جید؟؟
_هوم؟؟
_تو برو آب به اندازه کافی بردار منم میرم ماهی بگیرم.
جید سری تکون داد و رفت. بِرَد چند تا ماهی گرفته بود که یه دفعه ای صدای جیغ جید اومد
_بِررررررررررررَد
_بابا غلط کردم نوبت من بود
_نههههه تو بیا اینجا
بِرَد با تعجب بهش نگاه کرد که باز جیغ کشید
_میگم بیاااااا اینجااااا
بِرَد سمتش رفت و با تعجب به دونفری که در کنار رودخانه افتاده بودند روبه رو شد!!
_بِ... بِرَد اینا کین؟؟
_من چمیدونم:/منم تازه دیدمشون
_حالا چیکار کنیم؟؟
_سوال پرسیدن داره؟ میبریمشون پایگاه تا درمان بشن
_ولی بِرَد ممکنه....
_چیه؟اینا رو با این وضع ول کنیم؟؟
_نَ... نههه
_خوب پس من پسر طلایی رو کول میکنم تو هم اون خوشگله رو!!
_چیییی؟؟
_چیه؟ نکنه انتظار داری دوتاشون و من بیارم؟
______________________________________
YOU ARE READING
City Hunter
Historical Fiction♚➹ حکومتی که سقوط میکند و گویی همه چی تمام شده است! اما این تازه شروع یک ماجرا است... و ققنوسی است در حال سوختن و دوباره متولد شدن...