29.میبینمت آناستازیا...

57 13 9
                                    

_پسرم بهتره گشتن و تموم کنی.

الکس تکه نونی و انداخت دهنش و عصبی جویید

_نه(لقمه اشو قورت داد و زل زد به پدرش) هرطور شده پایگاه اونا و پیدا میکنم و بعد همه شون و زنده زنده میسوزونم. اون شکارچی احمق و هم دست و پاش و قطع میکنم و توی کل شهر میچرخونمش تا مردم قهرمانشون و ببینن کیه.صبحونه که تموم شد میخواییم بریم جنوب و زير و رو کنیم.

آتیلا لبخندی زد و دندونای زردش پیدا شد

+خوبه خوبه...

پدر الکس با ناراحتی نگاهی به الکس کرد. زین پوزخندی زد و لیوان شیرش و سر کشید. الکس که حواسش به زین بود با دیدن پوزخندش عصبانی شد.زین از جاش بلند شد

_پدر اگر اجازه بدید برم.

آتیلا درحالی که لقمه اش و می‌جوید زل زد به زین

+کجا؟

_تمرین میخوام کنم.

آتیلا سری تکون داد و زین رفت بیرون. دم در اشاره ای  به یکی از سربازای الکس که پشت در ایستاده بود کرد و به راه رفتنش ادامه داد. رفت پشت یکی از ستون ها ایستاد و بعد از چند دقیقه سرباز اومد که زین بازوش و گرفت و کشید سمت خودش و با عصبانیت زل زد توی چشمای سرباز

_خوب گوشات و باز کن. امروز توی غرب چشم از الکس بر نمیداری. هر چیزی که شد باید بهم بگی. هرچیزیییی...

سرباز تند تند سرش و تکون داد

+بب.. بله قربان...

زین سری تکون داد

_خوبه...

زین حالا که فهمیده بود به احتمال زیاد زارا با افراد شکارچی شهره میخواست هرطور شده آتیلا و ازشون دور نگه داره.

______________________________________

هری و جید با لبخند بهم هی نگاه میکردن که لویی با خنده گفت

_لامصب روز به روز زوج های پایگاه بیشتر داره میشه. یه زمانی یه دخترم توی پایگاه نبود که اصن بخواییم زوج داشته باشیم

جید عصبی زل زد به لویی

_لوییییی. پس من چی ام؟

لويي با تعجب به جید نگاه کرد

+تو؟ تو پسر محسوب میشدی بابااااا

جید عصبانی از جاش بلند شد و داد زد

_از دیشب هیچی بهت نمیگم دیگه داری پرو میشیییییییی

لويي وسط حرفش پرید و موذیانه گفت

+آااااااااا پس بگوووو. دلت از دیشب پره که کارت نصفه مووند؟؟

_با دستای خودم خاک گورت و پر میکنممممم

جید دوید سمت لویی و لویی سریع از جاش بلند شد و فرار کرد. همه داشتن میخندیدن که زارا با خنده از هری پرسید

City Hunter Donde viven las historias. Descúbrelo ahora