_پسرم بهتره گشتن و تموم کنی.
الکس تکه نونی و انداخت دهنش و عصبی جویید
_نه(لقمه اشو قورت داد و زل زد به پدرش) هرطور شده پایگاه اونا و پیدا میکنم و بعد همه شون و زنده زنده میسوزونم. اون شکارچی احمق و هم دست و پاش و قطع میکنم و توی کل شهر میچرخونمش تا مردم قهرمانشون و ببینن کیه.صبحونه که تموم شد میخواییم بریم جنوب و زير و رو کنیم.
آتیلا لبخندی زد و دندونای زردش پیدا شد
+خوبه خوبه...
پدر الکس با ناراحتی نگاهی به الکس کرد. زین پوزخندی زد و لیوان شیرش و سر کشید. الکس که حواسش به زین بود با دیدن پوزخندش عصبانی شد.زین از جاش بلند شد
_پدر اگر اجازه بدید برم.
آتیلا درحالی که لقمه اش و میجوید زل زد به زین
+کجا؟
_تمرین میخوام کنم.
آتیلا سری تکون داد و زین رفت بیرون. دم در اشاره ای به یکی از سربازای الکس که پشت در ایستاده بود کرد و به راه رفتنش ادامه داد. رفت پشت یکی از ستون ها ایستاد و بعد از چند دقیقه سرباز اومد که زین بازوش و گرفت و کشید سمت خودش و با عصبانیت زل زد توی چشمای سرباز
_خوب گوشات و باز کن. امروز توی غرب چشم از الکس بر نمیداری. هر چیزی که شد باید بهم بگی. هرچیزیییی...
سرباز تند تند سرش و تکون داد
+بب.. بله قربان...
زین سری تکون داد
_خوبه...
زین حالا که فهمیده بود به احتمال زیاد زارا با افراد شکارچی شهره میخواست هرطور شده آتیلا و ازشون دور نگه داره.
______________________________________
هری و جید با لبخند بهم هی نگاه میکردن که لویی با خنده گفت
_لامصب روز به روز زوج های پایگاه بیشتر داره میشه. یه زمانی یه دخترم توی پایگاه نبود که اصن بخواییم زوج داشته باشیم
جید عصبی زل زد به لویی
_لوییییی. پس من چی ام؟
لويي با تعجب به جید نگاه کرد
+تو؟ تو پسر محسوب میشدی بابااااا
جید عصبانی از جاش بلند شد و داد زد
_از دیشب هیچی بهت نمیگم دیگه داری پرو میشیییییییی
لويي وسط حرفش پرید و موذیانه گفت
+آااااااااا پس بگوووو. دلت از دیشب پره که کارت نصفه مووند؟؟
_با دستای خودم خاک گورت و پر میکنممممم
جید دوید سمت لویی و لویی سریع از جاش بلند شد و فرار کرد. همه داشتن میخندیدن که زارا با خنده از هری پرسید
ESTÁS LEYENDO
City Hunter
Ficción histórica♚➹ حکومتی که سقوط میکند و گویی همه چی تمام شده است! اما این تازه شروع یک ماجرا است... و ققنوسی است در حال سوختن و دوباره متولد شدن...