همه به ترتيب یکی بعد از دیگری گل های رزي و که دستشون بود و روی قبر سم گذاشتن. الا بعد از گذاشتن گل سریع پیش لویی که از همه دور تر روی سنگی نشسته بود رفت. جلوی لویی ایستاد و بخاطر سرمای زیاد خودش و بغل کرد
_خوبی؟
لویی به الا نگاهی کرد. آهی کشید و بخاری بخاطر سرما از دهنش بیرون اومد
+در جواب این سوال قطعا همیشه باید گفت خوبم. چه راست چه دروغ.
الا نزدیکش شد پیشش نشست. دستاشو گذاشت روی پای لویی
_در جواب همه. ولی... من همه ام؟؟
لویی بهش زل زد و قطره اشکی روی گونه اش افتاد
+خوب نیستم
بعد گفتن این حرف سرش و گذاشت روی سینه الا و الا آروم سرش و نوازش کرد.
هری و نایل و هریت کنار هم ایستاده بودن. نایل که دست هریت توی دستاش بود برگشت به هری نگاه کرد.
_تو خودتی!
هری که زل زده بود به قبر سم آروم زمزمه کرد
+همه چی به هم ریخته.
_یعنی چی؟
+این بخاطر منه احمق و ترسوئه. اگه من فرار نمیکردم و اونجا جلوش وایمیستادم اینجوری نمیشد.
نایل دست هریت و ول کرد و کامل برگشت سمتش
_اگه تو وایمیستادی، اون موقع تو یه احمق بودی. چون همونجا درجا آتیلا سرت و میزاشت روی سینه ات. تو فرار کردی. ولی برای یه مدت کوتاه. تو برای انتقام برمیگردی. تو باید چیزی و که حقته و پس بگیری. تو با فرار کردنت فهمیدی شکارچی شهر کیه و اون چیزی که درموردش فکر میکردی اشتباه بوده و فهمیدی اوناهم خوبی و خوشی این کشور و میخوان. تو فهمیدی نباید به هرکسی اعتماد کرد، کی فکرشو میکرد الکس و باباش همدست آتیلا باشن؟ یا اون وزیر احمق؟و از همه مهم تر... تو اون و پیدا کردی(با سر به جید که گلی و روی قبر داشت میزاشت اشاره کرد)... این از همه مهم تره چون عشق قشنگ ترین چیزیه که توی زندگی هر آدمی اتفاق میافته
هری اول به نایل و بعد جید نگاهی انداخت. جید صورتش پر از زخم و کبودی بود. با دیدن صورتش بیشتر ناراحت و عصبانی شد. آروم زمزمه کرد
+مطمئن باش این کشور و نجات میدیم. باهم...
لویی و الا برگشتن پیش بقیه که الا آروم از لویی پرسید
_زارا زیر اون درخت چیکار میکنه؟ از موقعی که اومدیم رفته اونجا.
لویی به زارا نگاه کرد
+پیش پری دیگه.
الا با تعجب زل زد به جایی که زارا بود
_پری؟ پری و اونجا دفن کردن؟
KAMU SEDANG MEMBACA
City Hunter
Fiksi Sejarah♚➹ حکومتی که سقوط میکند و گویی همه چی تمام شده است! اما این تازه شروع یک ماجرا است... و ققنوسی است در حال سوختن و دوباره متولد شدن...