انقد کامنت و ویت هاتون کمه آدم اصن حس نوشتن بهش دست نمیده😑😑😑
خیلی نامردین الله وکیلی :/ خوب چرا فقط میخونین بعد ویت نمیدید؟
اگه خوشتون نیومده و ویت نمیدید، پس اصن چرا میخونین؟ اگه خوشتون اومده پس چرا ویت نمیدید؟ 😒😓
______________________________________الا با ناراحتی هی مسیر بین کلبه و درخت و طی میکرد و ناخنش و میجوید. با دیدن هری و بِرَد دست از جوییدن ناخن هاش برداشت و به سمتشون دوید
_چیشد پیداشون کردین؟؟
بِرَد با ناراحتی سری تکون داد و به زمین خیره شد
+نه، انگار آب شدن رفتن تو زمین
_وااای. حالا چی میشه؟ هوا هم تاریک شده دیگه
بِرَد کلافه موهاشو بهم ریخت
+نمیدونم نمیدونم
_لویی و نایل کجان؟
هری که دید بِرَد تو فکره و متوجه سوال الا احتمالا نشده سری از تاسف تکون داد و به الا نگاه کرد
+نایل مثل دیوونه ها داره دنبال هریت میگرده. لویی هم پیششه.
الا سری تکون داد و ناراحت روی تخته سنگی نشست. زیر لب زمزمه کرد
_اونا کجان؟
______________________________________
الکس عصبانی دادی کشید
_کااااار کی بوددددده؟
+نمیدونم. هفت تا کشته و یدونه زخمی دا...
الکس سریع بلند شد
_زخمی؟؟؟؟ کسی زنده مونده؟؟؟
+بله قربان
الکس نیشخندی زد
_بریم پیشش. به شاهد داریم
.
.
.
الکس نگاهی به سرباز که زانوش و بسته بودن و ناله میکرد انداخت_اسمت چیه؟
+زک...
الکس سری تکون داد و نشست بغلش
_هرچی دیدی و تعریف کن
سرباز با ترس بهش نگاه کرد
+من و دوستم توی جنگل داشتیم میرفتیم سمت غرب که اون دختره و دیدیم
از درد دندوناش و بهم فشاری داد و الکس با عجله گفت
_کدوم دختر؟؟ سردسته اشون؟؟
زک سری تکون داد
+نه. همونی که توی زندان بود. دختر طبیب
الکس سریع از جاش بلند شد طوری که صندلی افتاد زمین. با صدای بلندی گفت
_اونی که زارا توی فراری دادن دست داشت؟؟؟
سرباز با ترس و چشمای گرد زل زد به الکس
KAMU SEDANG MEMBACA
City Hunter
Fiksi Sejarah♚➹ حکومتی که سقوط میکند و گویی همه چی تمام شده است! اما این تازه شروع یک ماجرا است... و ققنوسی است در حال سوختن و دوباره متولد شدن...