تروخدااااا قبل اینکه بخونین برین پارت های قبلی و چک کنین و اگه ویت ندادید ویت بدید😭 بابا یکم انصاف داشته باشید دیگه میخونین ویت نمیدید:/ وات د فاک؟ بخدا فقط یک تا دو دقیقه کارتون طول میکشه و فقط میخواید رو یک عدد ستاره ضربه بزنید😔😞بخدا میبینم ویت ها کمه اصن انگیزه نوشتن از بین میره😓
______________________________________
زارا با گریه باز دوباره به قبر پری نگاه کرد و بعد از زیر درخت اومد بیرون و رفت سمت بِرَد که وسط گلزار نشسته بود. رفت پیشش نشست و اشکاش و پاک کرد
_حرف هات و باهاش زدی؟
زارا لبخندی زد و سری تکون داد
+آره. مرسی که آوردیم.
بِرَد لبخندی زد و باز دوباره مشغول شد
زارا با تعجب بهش نگاه کرد
_چیکار میکنی؟
بِرَد با لبخند گفت
+تموم شد
و بعد تاج گلی و که دستش بود و به زارا نشون داد
_چه خوشگلههههههه.واااای تازه گل ارکیده هم هست. من عاشق گل ارکیده ام.
بِرَد با لبخند بهش خیره شد و تاج و گذاشت روی سرش و بعد اروم موی زارت و ناز کرد و دستشو آورد پایین. زارا دستشو گذاشت روی سرش و با ذوق گفت
_مال منههههع؟
+آره.
_وای مرسی. خیلی دوسش دارم.
بعد یاد چیزی افتاد و آهی کشید
_پری هم از اینا درست میکرد.
بِرَد هم آهی کشید
+بلا هم تاج گل دوست داشت. اونم ارکیده!
زارا با تعجب به برد نگاه کرد
_بلا؟ بلا کیه؟
+خواهرم. وقتی پنج سالم بود توی روز عروسیش مرد.
زارا با ناراحتی به بِرَد نگاه کرد و دستش و گذاشت روی دست بِرَد
_من... من واقعا متاسفم
+نباش. تو مقصر نیستی
زارا سری تکون داد و به بِرَد لبخندی زد و بِرَد هم متقابلا لبخند زد.
______________________________________
_قربان؟
الکس جام شرابی و که داشت میخورد و روی میز کوبید و برگشت به سرباز نگاه کرد
_توی غرب جنگل درگیری پیش اومده و سه تا کشته و پنج تا زخمی دادیم
الکس از جاش بلند شد و با صدای بلندش سرباز خودشو جمع کرد
+درگیریییییییییی؟ با کی؟ شما بی عرضه ها چه غلطی میکردین؟
_ما در حال جستجو بودیم که به سه تا پسر بچه برخوردیم. وقتی ما رو دیدن ترسیده بودن و میخواستن فرار کنن که گرفتیمشون و پرسیدیم مال کدوم روستا هستن، یکی شون که از همه کوچیکتر بود گفتش روستا که نه پایگاه که اون دوتای دیگه شروع کردن داد و بیداد.
KAMU SEDANG MEMBACA
City Hunter
Fiksi Sejarah♚➹ حکومتی که سقوط میکند و گویی همه چی تمام شده است! اما این تازه شروع یک ماجرا است... و ققنوسی است در حال سوختن و دوباره متولد شدن...