21.چاره دیگه ای هم داری؟

87 11 2
                                    

تروخدااااا قبل اینکه بخونین برین پارت های قبلی و چک کنین و اگه ویت ندادید ویت بدید😭 بابا یکم انصاف داشته باشید دیگه میخونین ویت نمیدید:/ وات د فاک؟ بخدا فقط یک تا دو دقیقه کارتون طول میکشه و فقط میخواید رو یک عدد ستاره ضربه بزنید😔😞بخدا میبینم ویت ها کمه اصن انگیزه نوشتن از بین میره😓

______________________________________

زارا با گریه باز دوباره به قبر پری نگاه کرد و بعد از زیر درخت اومد بیرون و رفت سمت بِرَد که وسط گلزار نشسته بود. رفت پیشش نشست و اشکاش و پاک کرد

_حرف هات و باهاش زدی؟

زارا لبخندی زد و سری تکون داد

+آره. مرسی که آوردیم.

بِرَد لبخندی زد و باز دوباره مشغول شد

زارا با تعجب بهش نگاه کرد

_چیکار میکنی؟

بِرَد با لبخند گفت

+تموم شد

و بعد تاج گلی و که دستش بود و به زارا نشون داد

_چه خوشگلههههههه.واااای تازه گل ارکیده هم هست. من عاشق گل ارکیده ام.

بِرَد با لبخند بهش خیره شد و تاج و گذاشت روی سرش و بعد اروم موی زارت و ناز کرد و دستشو آورد پایین. زارا دستشو گذاشت روی سرش و با ذوق گفت

_مال منههههع؟

+آره.

_وای مرسی. خیلی دوسش دارم.

بعد یاد چیزی افتاد و آهی کشید

_پری هم از اینا درست می‌کرد.

بِرَد هم آهی کشید

+بلا هم تاج گل دوست داشت. اونم ارکیده!

زارا با تعجب به برد نگاه کرد

_بلا؟ بلا کیه؟

+خواهرم. وقتی پنج سالم بود توی روز عروسیش مرد.

زارا با ناراحتی به بِرَد نگاه کرد و دستش و گذاشت روی دست بِرَد

_من... من واقعا متاسفم

+نباش. تو مقصر نیستی

زارا سری تکون داد و به بِرَد لبخندی زد و بِرَد هم متقابلا لبخند زد.

______________________________________

_قربان؟

الکس جام شرابی و که داشت می‌خورد و روی میز کوبید و برگشت به سرباز نگاه کرد

_توی غرب جنگل درگیری پیش اومده و سه تا کشته و پنج تا زخمی دادیم

الکس از جاش بلند شد و با صدای بلندش سرباز خودشو جمع کرد

+درگیریییییییییی؟ با کی؟ شما بی عرضه ها چه غلطی میکردین؟

_ما در حال جستجو بودیم که به سه تا پسر بچه برخوردیم. وقتی ما رو دیدن ترسیده بودن و میخواستن فرار کنن که گرفتیمشون و پرسیدیم مال کدوم روستا هستن، یکی شون که از همه کوچیکتر بود گفتش روستا که نه پایگاه که اون دوتای دیگه شروع کردن داد و بیداد.

City Hunter Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang