28.پس یعنی میشناسمت...

60 11 14
                                    

... دوهفته بعد

_میخوای بخوابی لویی؟

لویی بی حوصله پتو و کشید روی سرش

+آره جید. حالاهم خفه شو و بزار بخوابم.

جید چشم غره ای بهش که دو تا تخت اونور تر خوابیده بود رفت و به تخت خالی لیام که بین تخت اون و لویی بود نگاه کرده.

_اه. حوصله ام سر رفت. لیام هم که شیفته.

+میتونی با من حرف بزنی سوییتی گرل.

جید به تخت اونوریش که هری دراز کشیده بود و دستاش و گذاشته بود زیر سرش نگاه کرد.

_ترجیح میدم حوصله ام سر بره.

هری چشماشو باز کرد و کلافه به جید نگاه کرد.

+مگه آشتی نکردیم؟

_کی آشتی کردیم؟

هری کلافه از روی تختش بلند شد و نشست کنار جید.

+چند روز پیش

_اها. یادم رفته بود.

+چی؟ یادت رفته بووود؟

_ آره. مگه موضوع مهمیه؟

+جید...

_خفه شیددددد . میخوام بخوابم.

هری چشم غره ای به لویی رفت و برگشت به جید نگاه کرد و آروم گفت

+جید

جید از روی تخت بلند شد و شمع روشن روی میز و برداشت

_هوم؟

+من... من...

جید کنجکاو زل زد به هری

_تو چی؟

هری عمیق زل زد به جید و به زخم های صورتش نگاه کرد. جید که دلا شده بود و روبه روی هری ایستاده بود آروم گفت

_خوب؟

هری زخم گوشه لب جید و لمس کرد که جید صورتش کمی بخاطر درد جمع شد

+ببخشید. درد داشت؟

_یکم.

هری ناراحت به زخم های صورت جید نگاه کرد که جید کلافه گفت

+چی میخواستی بگی؟

+دوست دارم.

جید شمع و گذاشت روی میز و نشست کنار هری و  با تعجب گفت

_چی؟؟ چی گفتی؟؟

+همونی که شنیدی.

_من نشنیدم.

لویی پتو و از سرش زد کنار و داد زد

_گفت دوست دارم حالا هم همدیگه و بوس کنید قضیه و تموم کنید بزارید بخوابم. فقط تا مرحله بوس برید که اگه مرحله های بعدش برید اون موقع واقعا با اون سر و صدا ها نمیتونم بخوابم.

City Hunter Where stories live. Discover now