... دوهفته بعد
_میخوای بخوابی لویی؟
لویی بی حوصله پتو و کشید روی سرش
+آره جید. حالاهم خفه شو و بزار بخوابم.
جید چشم غره ای بهش که دو تا تخت اونور تر خوابیده بود رفت و به تخت خالی لیام که بین تخت اون و لویی بود نگاه کرده.
_اه. حوصله ام سر رفت. لیام هم که شیفته.
+میتونی با من حرف بزنی سوییتی گرل.
جید به تخت اونوریش که هری دراز کشیده بود و دستاش و گذاشته بود زیر سرش نگاه کرد.
_ترجیح میدم حوصله ام سر بره.
هری چشماشو باز کرد و کلافه به جید نگاه کرد.
+مگه آشتی نکردیم؟
_کی آشتی کردیم؟
هری کلافه از روی تختش بلند شد و نشست کنار جید.
+چند روز پیش
_اها. یادم رفته بود.
+چی؟ یادت رفته بووود؟
_ آره. مگه موضوع مهمیه؟
+جید...
_خفه شیددددد . میخوام بخوابم.
هری چشم غره ای به لویی رفت و برگشت به جید نگاه کرد و آروم گفت
+جید
جید از روی تخت بلند شد و شمع روشن روی میز و برداشت
_هوم؟
+من... من...
جید کنجکاو زل زد به هری
_تو چی؟
هری عمیق زل زد به جید و به زخم های صورتش نگاه کرد. جید که دلا شده بود و روبه روی هری ایستاده بود آروم گفت
_خوب؟
هری زخم گوشه لب جید و لمس کرد که جید صورتش کمی بخاطر درد جمع شد
+ببخشید. درد داشت؟
_یکم.
هری ناراحت به زخم های صورت جید نگاه کرد که جید کلافه گفت
+چی میخواستی بگی؟
+دوست دارم.
جید شمع و گذاشت روی میز و نشست کنار هری و با تعجب گفت
_چی؟؟ چی گفتی؟؟
+همونی که شنیدی.
_من نشنیدم.
لویی پتو و از سرش زد کنار و داد زد
_گفت دوست دارم حالا هم همدیگه و بوس کنید قضیه و تموم کنید بزارید بخوابم. فقط تا مرحله بوس برید که اگه مرحله های بعدش برید اون موقع واقعا با اون سر و صدا ها نمیتونم بخوابم.
YOU ARE READING
City Hunter
Historical Fiction♚➹ حکومتی که سقوط میکند و گویی همه چی تمام شده است! اما این تازه شروع یک ماجرا است... و ققنوسی است در حال سوختن و دوباره متولد شدن...