13.فکر کنم مرده

108 12 8
                                    

جید و هری توی جنگل داشتند قدم می‌زدند. جید سمت هری برگشت

_دیشب و امشب نوبت کشیک من بود. تو دیگه چرا با من اومدی؟؟

+میخواستم ببینم چجوری کشیک میدین؟؟و اینکه توی پایگاه حوصلم سر میره

جید نیشخندی زد

_دوست داری بازم باهم مبارزه کنیم تا سرگرم شی؟ جناب بازنده؟

+باشه باشه ولی تو تقلب...

جید به هری که با تعجب به روبروش خیره شده بود نگاه کرد

_چیشد؟ چرا قفل کردی؟؟

رد نگاه هری و دنبال کرد

_این دختره کیه؟؟مرده؟

هری زیر لب گفت. امکان نداره. و به سمت دختر دوید و اون و بقل کرد و بلند شد

_چی امکان نداره؟ جریان چیه؟ چیکار میکنی؟

+زود باش بریم پایگاه زود باااش

_جوابمو بده. چیشده؟ این کیه؟؟

هری درحالی که به سمت پایگاه میرفت تندتند جواب داد

+این دختر وزیر اعظم، الاست.

جید زود نزدیک هری شد و به الا نگاه کرد

_راست میگی. همونی که توی سلول بقلی هریت بود

______________________________________

زین و افرادش به سمت آتیلا که وسط جنگل پشت به آنها ایستاده بود رفتند

_چیشده پدر؟ کاری داشتید؟

آتیلا برگشت سمت زین و لبخندی زد

+قراره یه خائن و به اعمال کارش برسونیم پسرم

با اشاره آتیلا سربازها پری و که از بینی و لبش خون میومد و آوردن و روی زمین رهاش کردن

زین سریع به سمتش رفت و روی دوزانو نشست و اونو در آغوش گرفت

_اینجا چه خبرههههه؟

_این نامزد خوشگلتون، زارا و دختره وزیر و فراری داده. مرگ براش زیادی هم هست باید زجر کشش کنیم. هوم؟

زین دندون قروچه ای کرد و اومد حرفی بزنه که پری بازوی زین و گرفت

_زین؟

+جونم؟؟

با صدای رعد و برق و شروع بارون اشک از چشم های پری هم شروع کرد به باریدن

_بهم... قو...قول بده..به آتیلا... چیزی نگی.

زین با بغض به چشماش نگاه کرد

+ولی...

با قرار گرفتن انگشت های پری روی لب هاش ساکت شد

_هیسسسس. هیچی نگو. انتقام مادرت و بگیر... قرار بود باهم اینکارو کنیم. ولی وقت من تموم داره میشه(دستشو روی گونه زین کشید) ببخشید...

City Hunter Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu