جید و هری توی جنگل داشتند قدم میزدند. جید سمت هری برگشت
_دیشب و امشب نوبت کشیک من بود. تو دیگه چرا با من اومدی؟؟
+میخواستم ببینم چجوری کشیک میدین؟؟و اینکه توی پایگاه حوصلم سر میره
جید نیشخندی زد
_دوست داری بازم باهم مبارزه کنیم تا سرگرم شی؟ جناب بازنده؟
+باشه باشه ولی تو تقلب...
جید به هری که با تعجب به روبروش خیره شده بود نگاه کرد
_چیشد؟ چرا قفل کردی؟؟
رد نگاه هری و دنبال کرد
_این دختره کیه؟؟مرده؟
هری زیر لب گفت. امکان نداره. و به سمت دختر دوید و اون و بقل کرد و بلند شد
_چی امکان نداره؟ جریان چیه؟ چیکار میکنی؟
+زود باش بریم پایگاه زود باااش
_جوابمو بده. چیشده؟ این کیه؟؟
هری درحالی که به سمت پایگاه میرفت تندتند جواب داد
+این دختر وزیر اعظم، الاست.
جید زود نزدیک هری شد و به الا نگاه کرد
_راست میگی. همونی که توی سلول بقلی هریت بود
______________________________________
زین و افرادش به سمت آتیلا که وسط جنگل پشت به آنها ایستاده بود رفتند
_چیشده پدر؟ کاری داشتید؟
آتیلا برگشت سمت زین و لبخندی زد
+قراره یه خائن و به اعمال کارش برسونیم پسرم
با اشاره آتیلا سربازها پری و که از بینی و لبش خون میومد و آوردن و روی زمین رهاش کردن
زین سریع به سمتش رفت و روی دوزانو نشست و اونو در آغوش گرفت
_اینجا چه خبرههههه؟
_این نامزد خوشگلتون، زارا و دختره وزیر و فراری داده. مرگ براش زیادی هم هست باید زجر کشش کنیم. هوم؟
زین دندون قروچه ای کرد و اومد حرفی بزنه که پری بازوی زین و گرفت
_زین؟
+جونم؟؟
با صدای رعد و برق و شروع بارون اشک از چشم های پری هم شروع کرد به باریدن
_بهم... قو...قول بده..به آتیلا... چیزی نگی.
زین با بغض به چشماش نگاه کرد
+ولی...
با قرار گرفتن انگشت های پری روی لب هاش ساکت شد
_هیسسسس. هیچی نگو. انتقام مادرت و بگیر... قرار بود باهم اینکارو کنیم. ولی وقت من تموم داره میشه(دستشو روی گونه زین کشید) ببخشید...
JE LEEST
City Hunter
Historische fictie♚➹ حکومتی که سقوط میکند و گویی همه چی تمام شده است! اما این تازه شروع یک ماجرا است... و ققنوسی است در حال سوختن و دوباره متولد شدن...