ناله ای از درد کرد و با باز کردن چشماش دریای چشماش بالاخره نور و دید. با تعجب به جای ناآشنایی که توش بود نگاه کرد و با دیدن هریت در کنارش لبخندی زد
_تو فرشته مرگمی؟
.
.
.
لیام با عصبانیت داد زد_چییییییی؟ من از دست شما دوتا چیکار کنم؟
بِرَد با کلافگی دستی توی موهاش کشید
+حالا که چیزی نشده
_چیزی نشده؟ اون الان میدونه توی خر کی :/ بعد میگی چیزی نشده؟
جید دستشو گذاشت روی شونه لیام
+چیزی نمیش..
_چیزی نمیشه؟ اون وقتی به قدرت برسه همه مارو میکشه. یادت نیست خوده اون سربازا رو میفرستاد تا بفهمه شکارچی شهر کیه؟
بِرَد و جید با ناراحتی به همدیگه نگاه کردن
+من هیچ کسی و نمیکشم و نخواهم کشت
همه به سمت هری برگشتن و لیام عصبی گفت
_فضولی هم که میکنی؟
هری اومد چیزی بگه که لیام با نیشخند گفت
_هیچ کس؟ حتی اون آتیلا حروم زاده؟
چشمای سبزشو توی چشمای قهوه ای لیام قفل کرد
+حتی آتیلا!
لیام عصبی دستی پشت گردنش کشید و جید با چشمای گرد به هری نگاه کرد
_یعنی تو نمیخوای آتیلا رو بکشی؟ نمیخوای انتقام پدرت و بگیری؟
+یه شخصی مثل آتیلا، پدر من، پدر بزرگ من از مرگ هیچ ترسی ندارن چون اونا انتخاب کردن که برای رسیدن به قدرت و ثروت حتی جونشون و به خطر بندازن پس اگه آتیلا و بکشم چه فایده ای داره؟ اون به آرزوش رسیده. باید اون قصر طلایی رویا هاشو خراب کنیم. این بدترین انتقامی میشه که میشد ازش گرفت
هری نیشخندی زد. با خارج شدن هریت از کلبه همه از فکر بیرون اومدن و بهش خیره شدن. جید سوتی کشید
_چه خبر؟ خوش گذ...آخخخخ
جید با عصبانیت به بِرَد نگاه کرد و جید پهلوشو گرفت
_چته وحشیییی؟
+خوب حالش خوبه؟
جید از حرص لباشو روی هم فشار داد و هریت لبخندی زد
_بله...
______________________________________
_سرورم دختر پزشک دربار فرار کرده
با عصبانیت جام شرابش و محکم کوبید روی میز و بلند شد. سرباز با ترس سرشو انداخت پایین. آتیلا سرشو نزدیک سر سرباز کرد و داد زد
+چگونه؟
_راستش...
+اون دهنه کوفتی تو باز کن تا زبونتو کف دستت نذاشتم
YOU ARE READING
City Hunter
Historical Fiction♚➹ حکومتی که سقوط میکند و گویی همه چی تمام شده است! اما این تازه شروع یک ماجرا است... و ققنوسی است در حال سوختن و دوباره متولد شدن...