جید چوبی برداشت و پرت کرد سمت سم. سم چوب و گذاشت توی گونی که روی کولش بود.
_ از چوب جمع کردن متنفرمممممم.
سم خندید و به جید نگاه کرد. جید با حرص نگاهش کرد
_الان کجای حرفم خنده داشت؟
+هیچی هیچی
جید چشم غره ای رفت و چوب دیگه ای برداشت و بعد با حرص پرتش کرد
_اه این چوبه هم خیسه. از کله صبح تا حالا داریم چوب جمع میکنیم فقط یک سوم اون گونی لعنتی پر شده. اون لیام احمقم که گفته تا گونی پرنشده برنگردید-_-
+و متأسفانه بیشتر چوبها هم بخاطر بارون صبح خیس شدن. (با حالت با مزه ای گفت) فاک آفففف
جید خندید و سمم خندید که یه دفعه ای شمشیری از پشت وارد شکم سم شد. جید جیغی کشید
_سمممممممممممممممم.
سم با درد به جید نگاه کرد و از دهنش خون زد بیرون و روی زمین افتاد. سرباز از پشت شمشیرش و کشید بیرون و به جید زل زد. سم همینجوری که داشت روی زمین میلرزید بزور زمزمه کرد
+برو
جید با عصبانیت داد زد
_کثافتتتتتت حروم زااااااااااااده.
شمشیر شو درآورد و سرباز قبل اینکه عکس العملی نشون بده کشت. سریع بالای سر سم رفت
_سم؟؟ سم؟؟؟
سم همینجوری که داشت میلرزید با بغض زل زد به جید
_آروم باش. تو خوب میشی. باشه؟؟ تو خوب میشی...
جید که با گریه میگفت دستشو روی زخم سم فشار میداد. سم دستشو روی دست جید گذاشت
+ج... جید
_ششششش. حرف نزن. خونریزیت بیشتر میشه
+تو... بر... برو... اونا میان الان.
_برام مهم نیست. نمیتونم تنهات بزارم.
+من... من... (قطره اشکی روی گونه اش ریخت) دیگه... وقتم تموم شده.
جید ناباور سرش و تکون داد
_این حرف و نزن
سم لبخندی زد و دندونای خونیش معلوم شد و با گریه ادامه داد
+من... نتونستم اون عشقی و که مادر و پدرم.... تجربه کردن و پیدا کنم و.. ت... تجربه اش کنم..
یه دفعه ای خون بالا آورد و جید با گریه و عصبانیت داد زد
_احمققققق. حرف نزننننننن
+تو... تو عاشق هری
جید سرش و تکون داد و گفت
_نه. تو الان خون زیاد از دست دادی داری هذیون میگی
+تو... نمیتونی من و... گول بزنی... لطفن... تا فرصت زندگی کردن داری.... تجربه اش کننن. مثل من حسرتش و.....
ESTÁS LEYENDO
City Hunter
Ficción histórica♚➹ حکومتی که سقوط میکند و گویی همه چی تمام شده است! اما این تازه شروع یک ماجرا است... و ققنوسی است در حال سوختن و دوباره متولد شدن...