وااای بالاخره تونستم پارت قبلی و آپ کنم و واتپد چوس کن و از برق کشید😭😍
توروخدا با ویت و کامنت هاتون بهم انرژي بدید.
این چند وقت خیلی بخاطر اینکه آپ نمیشد ناراحت بودم😖
______________________________________
الکس با عصبانیت با مشت زد توی صورت ادام_بی عرضههههههههههه
+قربان...
_خفه شوووووووو. چجوری اونا مردنننن. اومدی زل زدی توی چشمام راحت میگی 9 سرباز مردن؟؟؟
+با افراد شکارچی شهر درگیر شدن
_آخه از کجا میدونی با اونا درگیر شدن؟؟؟مگه اجازه کشتن اونا و داشتن؟ سیصد بار گفتم که اگه میتونین دستگیرشون کنید که حرف بکشیم بیرون ازشون.
+این دستوری بوده که جناب آتیلا دادن. هرکسی و که لباس افراد شکارچی و پوشیده باشن و باید بکشيم.
الکس گیج سری تکون داد که با حرف بعدی آدام تعجب کرد
_ولی ایندفعه درگیری توی شمال جنگل بوده
آتیلا گیج تر زل زد به نقشه روی میز
_لعنتی اصن نمیفهمم. غرب؟ یا شمال؟ ... اونا کجان
صدای در اومد
_بیا تو
سرباز با عجله اومد تو
+قربان دوتا جنازه سرباز ها توی شمال شرقی جنگل پیدا شده
الکس عصبانی و گیج تر زل زد به نقشه
_بازم میگم. یه چیزی این وسط میلنگه.
______________________________________زارا ناامید از اینکه بِرَد و نه توی خونه درختی و نه توی گلزار پیداش نکرده بود به سمت دریاچه میرفت. پسری و دید که کنار دریاچه نشسته و پشتش به زارا بود. زارا باشک کمی نزدیک تر رفت و با دیدن کت مخصوص افراد شکارچی شهر که پسر کنار خودش گذاشته بود مطمئن شد که اون بِرده.
با ذوق آروم آروم نزدیکش شد و دستش و گذاشت روی چشمای بِرَد.
بِرَد اول کمی تعجب کرد و بعد دستاشو گذاشت روی دستای زارا_جید؟؟
+....
_جید تویی؟؟ تو فقط میدونی که من هرموقع ناراحتم میام اینجا.
+....
بِرَد که از اینکه جوابی نشنیده بود عصبی شد. با یه حرکت سریع دستاش و برد پشت سرش و بازوی زارا و گرفت و اون و پرت کرد روی زمین. سریع خودش و انداخت روی زارا و ساعد دستشو گذاشت روی گردنش. با دیدن زارا با تعجب زمزمه کرد
_زارا؟؟
زارا شوکه بهش خیره شده بود و با چشمای گرد گفت
+چجوری؟؟
بِرَد سریع دستش و برداشت و چهار زانو نشست روی زمین و زل زد به زارا و اخمی کرد و با لحن سردی گفت
ESTÁS LEYENDO
City Hunter
Ficción histórica♚➹ حکومتی که سقوط میکند و گویی همه چی تمام شده است! اما این تازه شروع یک ماجرا است... و ققنوسی است در حال سوختن و دوباره متولد شدن...