24.دختر شیرینی فروش

65 9 9
                                    

همه داشتن شام میخوردن که آتیلا قاشق شو گذاشت توی ظرف و به الکس خیره شد

_شنیدم که چند تا کشته توی افرادت دادی. این کشته ها فایده ای هم داشت؟؟

الکس لبخندی زد و سری تکون داد

+بله سرورم. متوجه شدیم که پایگاه اون عوضی توی غربه.

زین که داشت شراب می‌خورد با شنیدن این حرف توی چشمای الکس خیره شدو پوزخندی زد و جام و سر کشید. الکس با عصبانیت نگاهی به زین انداخت

_پس تو غربه. این همه سال دنبالش گشتم نتونستم پیداش کنم. دفعه قبل فکر می‌کردیم توی جنوبه. پس توی غرب بوده اون (صداش بالا رفت و کوبید روی میز) عوضییییی حروم زاااده. خودم میکشمششششش. (صداش اومد پایین) تو فقط بگیرش. اول پوست تنش و میکنم بعد انگشت هاش و قطع میکنم و بعدش اون زبون درازش و بعد زنده زنده میسوزونمش.

+افرادشون چی میشن قربان؟

_همه شون و اعدام میکنی.

+همه؟

_میخوام در آینده اسمی از شکارچی شهر باقی نمونه. ریشه کنش کنید. حتی اگه نوزاد هم بود بکشیدش.

زین با این حرف نگاهی به آتیلا انداخت و توی فکر فرو رفت.

______________________________________

_پس این تاج گل و اونجا بهت دادن؟

هریت با ذوق دست کشید به تاج گلش

+آره. قشنگه؟

نایل خیره شد توی چشمای هریت

_تو اگه چوب خشک هم بزاری روی سرت خشگله

هریت لبخندی زد و زل زد توی چشمای نایل. نایل دستشو آورد جلو و گذاشت روی دست هریت. هریت  پارچه ای که به دست نایل بسته بود و حس کرد و زل زد به دستش

+چرا آخه با مشت زدی به درخت؟

_چون فکر کردم دوباره از دستت دادم.

هریت سرش و آورد بالا و متعجب زل زد به نایل که یه دفعه سرش و برد جلو و اون و بوسید. نایل اول کمی تعجب کرد و بعد باهاش همراهی کرد
.
.
.
همه دور آتیش نشسته بودن. لویی ماهی و که کباب کرده بود و داد به الا و ماهی دیگه ای و گرفت روی آتیش.

_جید؟ لیام کجاست؟

جید با صدای لویی دست از خوردن برداشت و بهش نگاه کرد

+شیفت شب با اونه دیگه. تا طلوع باید اونجا باشه.

لویی سری تکون و داد و به زارا که زل زده بود به برد که زیر درخت دور از اونا نشسته بود نگاه کرد.

_زارا نمیخوری؟ سرد شد فکر کنم.

+اون نمیخوره؟؟

لویی نگاهی به برد کرد

City Hunter Where stories live. Discover now