23

893 205 46
                                        

او هیچ وقت نمی گفت "دوستت دارم",ولی اگر مشتش را به بازویت می کوبید و فحش می داد,منظورش همان بود.

هرگز به من احتیاج نداشت,حداقل این چنین به نظر نمی رسید.با هم وقت می گذراندیم تا هردو شاد باشیم و بعد می رفت و من آن چه در دل داشتم را به رویش نمی آوردم.

تفاوت هری با او,از زمین تا آسمان بود.هری همیشه یک نفر را کنار خود می خواست,و من از این خواستنش بدم نمی آمد.
به آن اعتراف می کردم یا نه,خودم نیز گاهی محتاج بودم به کسی که دستم را بگیرد و به هر بهانه ای مرا از دنیای عشق از دست رفته ام بیرون بکشد.

-نکش دیگه.

سرم را بالا گرفتم.آمده بود.

-چی؟

خجالت کشید انگار:سیگارو میگفتم.

اخم ظریفی روی صورتم نشست, ولی دلم نیامد چیزی بگویم که دلش بشکند.دود را برای بار آخر از دهانم بیرون فرستاده و ته مانده سیگار را گوشه ای پرت کردم.

-همه کتابایی که می خواستی رو پیدا کردی؟

سرش را کج کرد:آره.یعنی تقریبا.

و آمد رو به رویم ایستاد تا مرا از نظر بگذراند.از کتابخانه زودتر بیرون آمده بودم تا بنشینم لب باغچه و سیگاری روشن کنم.

ناگهان لبانش به لبخند نسبتا بزرگی گشوده شد و جلویم روی زمین زانو زد.ابروهایم را برایش بالا انداختم که دست پاچه گفت:نمی خوام ازت خواستگاری کنما.یه دقیقه وایسا.

و دوربین عکاسی سیاه رنگی را از جیب سوییشرتش بیرون کشید.

-هری عکس نگیر از من!

-هیش.همون جوری پایینو نگاه کن که قبلا داشتی می کردی.

چشمانم را برایش چرخاندم,عکس گرفت.آخر مگر چرخاندن چشم هم عکس می خواهد؟دو سه تا عکس دیگر هم گرفت و با ذوق دوربین را سر جایش برگرداند.

-نگاه کن لویی!لباست نارنجیه و گلای پشت سرت آبی.آبی و نارنجی مکمل همن.

نمی دانستم این چه معنا می دهد.

-جدی؟

لبخند بزرگش را هنوز بر لب داشت.آمد کنارم نشست:آره.به خاطر همینه که این یه عکس فوق العاده میشه.و چشماتو نگاه کن!به اندازه گلا آبین.

-آبی.

-تو قشنگی.

سرم ناخودآگاه بالا آمد و نگاهم گره خورد توی چشمان سبزش.داشت با دست نقش صورت مرا توی هوا می کشید:انحناهای صورتت...موهات و چشمات...به شخصیتت میان.خیلیا هستن که هیچ عضو زشتی تو بدنشون ندارن ولی زیبا به نظر نمی رسن چون هیچ چیزشون با هم سازگار نیست..میدونی.

انگشتان بلندش را به گونه ای حرکت می داد که گویا خدایی در حال شکل دادن صورت من از گِل باشد.

بعد دستان او زیر چانه اش رفتند:واقعا ازت خوشم میاد.

و من به او لبخند زدم.شاید برای اولین بار.

For your eyes only [L.S]Where stories live. Discover now