-من نایلو داشتم,و کافی بود برام.
راستش دنبال دوست پسر هم نبودم.توی مدرسه همه پسرا به جز یکی دو نفر کتکم می زدن یا سعی می کردن ازم سوء استفاده کنن,فقط چون می تونستن.دخترا اول به سمتم میومدن و کافی بود فقط یک نفر گرایشم رو بفهمه تا همشون پراکنده بشن.هیچوقت فکر نمی کردم کسی سمت یه موجود نازک نارنجی مثل من بیاد..ولی خب اومد.
و من نفهمیدم که نباید شاد بشم.لویی,من آدم ظاهربینی نبودم,راست میگم.دوستش داشتم چون قوی بود,قوی بود برای من.هیچ موقع فکر نکردم که شاید, بتونه به ضد من هم قوی باشه.همیشه احمق بودم
و آخرش شکست خوردم.دلم نمی خواست اینارو بهت بگم.می دونم باعث میشه تو هم ازم بدت بیاد.ولی اینقدر جذبش شده بودم که خیلی زود باهاش رابطه برقرار کنم..هنوزم خاطره های خیلی خوبی از من داره,حدس میزنم.
فکر می کردم که این,همه چیز نیست.نمی فهمیدم چه اتفاقی داره میفته.نفهمیدم که در عرض یه هفته, تبدیل شده بودم به یه هرزه.
حالا که فکرشو می کنم اون تقصیری نداشت...هیچ وقت حتی نگفت من دوست پسرشم یا همچین چیزی,هیچ وقت منو سر یه قرار واقعی نبرد.خودم از اولین دفعه ای که با اون وقت گذروندم,همه این هارو برا خودم خیال کرده بودم.از اون خیالای بچه گونه بود...نایل درست میگه,بچه پنج ساله هم از من بیشتر میفهمه.حداقل از این توهمات نداره.
کم کم چهره واقعی حقیقت برام واضح می شد,و دنیا روی سرم خراب شد یه بار دیگه.دوستای اون یکی یکی با من تماس می گرفتن و پیشنهادهای مختلف می دادن.می گفتم از اون چیزی نگرفتم و بلند بلند می خندیدن.خیلی زود پیدام کردن و آزار و اذیت ها برای من بیشتر و بیشتر شد...اگر نایل نبود,مرده بودم.راستشو بخوای اگر نایل نبود خیلی زودتر از اینا مرده بودم,حتی شاید همون لحظه ای که خودم رو شناختم.
درس اون تموم شد و از اینجا رفت...ولی سایش همیشه به شکلی دنبالم می کنه.هرکسی که اونو می شناخت من رو هم می شناسه,ازم متنفره و آزارم میده...و امروز دوباره خودش.
-زندگی فقط یه فرمول داره هری,از هیچ کس توقع همیشه موندن نداشته باش,حتی اگر مدت زیادی از موندنش گذشته باشه...همه میرن,همه.
نگاهش گره خورد در نگاهم و سر تکان داد,آن چنان نزدیک بودیم که موهایش با صورتم برخورد کنند.
و به همین سادگی,هری قلبش را به من نشان داده بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
For your eyes only [L.S]
Fiksi Penggemar[completed] عروسک باربی رفت. و همچنین پسری با موهای مشکی و مژگان بلند. همه میرفتند. what do you do when a chapter ends? Do you close the book and never read it again?