پاهایم را آرام در هوا تکان می دادم و او انگشتانش را روی ته ریشم می کشید.باید بدم می آمد,اما نمی آمد.
-لویی؟
-هومم؟
-تا حالا عاشق کسی شدی؟
نگاهش کردم.علت آن سوال را می دانستم.عکس های زیر بالش,کار خودشان را کرده بودند.
سر تکان دادم:آره.
-الان چی؟
نیشخند کج و کوله ای روی لب هایم نشست:فکر کنم.هرچند دیگه فرقی نداره.
-چرا عاشقش شدی؟
ضمیر مذکری که استفاده می کرد,نشان دهنده درستی حدسم بود.او می دانست که ما از چه کسی حرف می زنیم.
چرا عاشقش شده بودم؟
-زیبا بود,دوست داشتنی,محبوب...همه ی چیزی که یه انسان کامل میتونه باشه.
صدایی در سرم آرزو می کرد, که ای کاش او می توانست آرامش من نیز باشد.
هری دستش را پایین آورد و روی دست من گذاشت:خودش میدونه؟
سکوت کردم.

YOU ARE READING
For your eyes only [L.S]
Fanfiction[completed] عروسک باربی رفت. و همچنین پسری با موهای مشکی و مژگان بلند. همه میرفتند. what do you do when a chapter ends? Do you close the book and never read it again?