عاشقم باش(پارت سوم)

3.4K 642 22
                                    

از وقتی که چند روز قبل سهون رو با یک پسر دیده بود چند روز میگذشت . حالا دیگه میدونست اون پسر که هم قد و قواره ی بکهیونه لوهان از رشته ی عکاسیه .
عکاسی خبری یکی از رشته هایی بود که چانیول همیشه بهش علاقه داشت اما بالاخره برای ادامه ی تحصیل رشته ی خبرنگاری رو انتخاب کرده بود .
به هر حال اونها درسهای مشترک زیادی رو با هم داشتن و چانیول تقریبا هر روز اون پسر گوشه گیر که سرش توی لاک خودش بود و زیاد با کسی حرف نمیزد رو میدید .
لبخندش رو فقط زمانهایی که با سهون ‌بود میتونست ببینه . در ظاهر اونها فقط دو تا دوست صمیمی بودند اما چانیول با کمی کنجکاوی میتونست کشش بینشون رو حس کنه و لمسهای کوچیکشون رو ببینه .
اونروز وقتی خیلی دیر به کلاس رسید اجبارا در تنها صندلی خالی باقیمونده کنار لوهان نشست .
این اولین برخوردشون نبود گهگاهی بهم سلام میدادن اما اینبار چانیول معذب بود . اون پسر گرایشی شبیه به بکهیون داشت و چانیول میدونست که بهتره از اون هم فاصله بگیره .
اما اونقدر دیر رسیده بود که در پایان کلاس مجبور شد از لوهان تقاضا کنه که جزوه ها و یادداشتهایی که ابتدای کلاس نوشته بود رو در اختیارش بذاره .
لوهان به وضوح خجالتی و کمرو بود و چندان تمایلی به ارتباط با بقیه نداشت .
بدون اینکه حتی به چانیول نگاه کنه چند برگ کاغذ از بین برگه ی کلاسورش جدا کرد و روی میز چانیول گذاشت . 
-" ل ..... لطفا زود بهم برش گردون "
چانیول سر تکون داد و به یادداشتهای مرتب لوهان نگاه کرد و اونها رو بین کتابش جا داد .
-" ممنون "
دقیقا همون لحظه ای که لوهان آماده میشد تا از روی صندلی بلند شه و کلاس رو ترک کنه چانیول بدون هیچ قصد قبلی سوالی که توی ذهنش پرسه میزد رو پرسید :" تو واقعا دوست پسر اوه سهونی؟"
صورت پسرک در کسری از ثانیه بی رنگ شد و اضطراب همه ی وجودش رو در برگرفت . هیچکس ازین رابطه خبر نداشت و لوهان نمیخواست هرگز کسی از این موضوع با خبر بشه .
-" تو ..... تو چی داری میگی "
چانیول نمیدونست که این مسئله یک موضوع مخفیه ، اون در حقیقت فکر میکرد رابطه ی اونها آشکاره و خودش تنها کسیه که تا به حال به این موضوع بی توجه بوده و چیزی نفهمیده .
دقیقا در همون لحظه ای که لوهان با لکنت به سوالش جواب داد فهمید که این موضوع یک رازه و اون قرار نبوده که در موردش چیزی بفهمه .
با خجالت توضیح داد :" آخه چند روز پیش پشت ساختمون دانشگاه دیدمتون که ...."
نخواست بیشتر از این توضیح بده و مخاطبش رو خجالت زده کنه .
اما لوهان میخواست متوجه بشه که چانیول دقیقا چی دیده و چقدر میدونه .
-" خب ما دوستیم اکثر اوقات با همیم . چی باعث شده فکر کنی اون دوست پسر منه ؟"
چانیول دستش رو توی هوا تکون داد و عقب عقب رفت :" آره ببخشید من خیلی خنگم . من هیچی ندیدم . نگران نباش به هیچکس هم چیزی نمیگم "
رفتارهای عجیب غریب چانیول باعث شد لوهان بیشتر از قبل نگران بشه . در حالی که از شدت اضطراب پاهاش میلرزید و دهنش خشک شده بود ، بازوی چانیول رو گرفت و به سمت خودش کشید :" هیسسسس الان همه ی دانشگاه رو خبر میکنی . میگم چی دیدی؟"
چانیول چاره ای جز اعتراف نداشت . انگشتهای بهم چسبیده ی دو دستش رو بهم رسوند :" دیدم اینجوری همدیگه رو میبوسیدین "
لوهان در دل به سهون لعنت فرستاد . صد بار بهش گفته بود که محوطه ی پشتی ساختمون دانشگاه اونقدر که اون تصور میکنه امن و خالی از رفت و آمد نیست اما اون گوشش بدهکار نبود .
چاره ای نداشت به هر حال چانیول اونها رو دیده بود انکار فایده ای نداشت .
دست چانیول رو توی دستش گرفت و التماس کرد :" خواهش میکنم لطفا ازین موضوع به کسی چیزی نگو . ترجیح میدم بمیرم تا بقیه این موضوع رو بفهمن "
حس لمس دستهای لوهان برای چانیول عجیب بود و به طرز عجیبی معذبش میکرد . به نظرش قاعدتا نباید لمس یک پسر براش تا این حد حس عجیب و غریبی بهش میداد . اما فقط به این فکر میکرد که باید اون رو پس بزنه .

●NewMoon🌙Where stories live. Discover now