در حالیکه کوچکترین امیدی برای گرفتن جواب مثبت نداشت، سوالی که چند دقیقه ای ذهنش رو مشغول کرده بود پرسید .
-" میای بریم چند تا وسیله برای میونگ بخریم ؟"چانیول بی حوصله شبکه های تلویزیون رو عوض کرد .
-" خودت برو دیگه من چرا باید بیام ؟"بکهیون میخواست از جملات انگیزه بخشی مثل بیرون رفتن برای تغییر مود و روحیه خیلی خوبه استفاده کنه اما ترجیح داد جمله ای رو که میدونست صد در صد روی همسرش جواب میده ، به کار ببره .
-" پس اشکالی نداره اگه چند ساعت مراقب میونگ باشی؟ اون خیلی کوچیکه و تنهایی سخته با خودم ببرمش"هنوز جمله تموم نشده بود که چانیول ایستاد .
-" میرم لباس بپوشم "
بکهیون لبخند زد و پسرک رو در آغوش کشید :" زود بیا کمک کن لباس بچه رو عوض کنیم ".........
چانیول به بکهیونی که پسرک رو در آغوش گرفته بود و کمی جلوتر لباسهای بچه ها رو برانداز میکرد، خیره شده بود .
اونها فقط برای خرید چند تا لوازم اصلی مثل شیر و پوشک به اون فروشگاه اومده بودند و قصدی برای خرید لباس نداشتند .
بکهیون، پسر بچه رو در آغوشش جا به جا کرد . درسته که اون وزنی نداشت اما نگه داشتنش برای مدتی طولانی باعث شده بود، دستهاش به حالت فلج دربیان و درد بگیرن .
-" بدش به من "چانیول دستش رو برای گرفتن میونگ دراز کرده بود . بکهیون ناباورانه و با خوشحالی پسرک رو به آغوش پدرش سپرد و دستش رو ماساژ داد تا خون دوباره در رگهای خشک شده ش به جریان بیفته .
هنوز از شوک اول خارج نشده بود که چانیول ضربه ی دوم رو زد :" هر چی فکر میکنی نیاز داره بخر . هنوز پول داریم . میخوام از فردا دنبال کار بگردم . لازم نیست نگران پول باشی "
بکهیون با شوقی مضاعف لباسهایی که انتخاب کرده بود رو به چانیول نشون داد . اینکه اون هم نظر میداد و خودش رو ازشون جدا نمیدونست، برای بکهیون دنیایی ارزش داشت .
.........
سهون به چانیول چسبیده بود و عکسهایی که توی گالری گوشیش داشت، رو تک به تک با ذکر جزییات بهش نشون میداد .
نه اینکه برگشتن حافظه ی چانیول خیلی براش اهمیت داشته باشه، ولی میخواست که حواسش رو از لوهانی که تقریبا روبروش نشسته بود و با بکهیون حرف میزد و گهگاهی با میونگ بازی میکرد، پرت کنه .خنده هاش و اداهایی که برای خندوندن پسر بچه در میاورد و حتی حرکت لبهاش ، سهون رو به مرز دیوونگی میرسوند .
اونها امشب رو مهمون کیونگسو و کای بودن و بکهیون ازشون اجازه گرفته بود که لوهان رو هم با خودش بیاره .سهون نمیدونست از بکهیون برای اینکارش متنفره یا متشکره . و در پایان به این نتیجه رسیده بود که ازش متشکره . بعد از برگشتن بکهیون اون دیگه بهانه ای برای زنگ زدن به لوهان نداشت و بعد از رفتن ته هیون اونقدر عذاب وجدان داشت که حتی نمیتونست به راحتی به لوهان فکر کنه و الان که کمی اوضاع روحیش آرومتر شده بود، به لطف دوستش، لوهان مقابلش نشسته بود . با موهایی که بالا زده بود و پیراهن تنگ سفید رنگی که تقریبا به بدنش چسبیده بود .
أنت تقرأ
●NewMoon🌙
عاطفيةیک روز صبح، روزی که قرار بود خیلی معمولی و عادی باشه، بکهیون بعد از بیدار شدن از خواب شبانه در کنار همسرش، متوجه میشه که چانیول اون رو فراموش کرده و خاطراتش به سالها قبل زمانی که ازش متنفر بود برگشته . ------------ در علم نجوم NewMoon زمانیست که...