در طی چند ماه گذشته هر روز و هر شب به این فکر میکرد که آشفتگی و کلافگی و عصبی بودنش، به خاطر اون پسرک نفرت انگیزه . کسی که باعث شده بود عشقش با مینا به سرانجام نرسه و خودش رو با حیله ای که اون به خاطر نداشت، بهش چسبونده بود و مجبورش کرده بود باهاش ازدواج کنه، اما حالا که تنها بود هم، همچنان کلافه بود .
باورش نمیشد بعد از اینکه از سهون شنیده بود که اون غیب شده، چند ساعتی رو به فکر در مورد اینکه اون کجا ممکنه رفته باشه و نکنه بلایی سر خودش بیاره، گذرونده بود .
و در پایان خودش رو قانع کرده بود که نگرانش نیست و فقط نمیخواد با یک عذاب وجدان جدید سر و کله بزنه .
سعی کرد که خودش رو با کشیدن نقاشی مشغول کنه اما بعد از اونکه نقاشیهاش همه سیاهرنگ و وحشتناک از آب درومدن، متوجه شد که واقعا نگران اون پسر مزاحم و دردسرسازه که حتی با نبودنش هم آزارش میداد .و یه جایی ته قلبش میدونست اون پسر حداقل در این چند ماه و قبلا در دانشگاه و مدرسه همیشه باهاش خوب و مودب رفتار کرده بود و باهاش مهربون بود .
' اون لعنتی که میگفت اونقدر دوستم داره که فقط برای اینکه ازش جدا نشم حاضره خدمتکارم باشه، چطور به همین راحتی تونست ولم کنه 'دلخور بود . دلش برای خدمتهایی که بکهیون بهش میکرد تنگ شده بود . غذا درست کردن و خرید سخت بود و امیدوار بود اون پسرک زیاد لجبازی نکنه و به خونه برگرده .
وقتی که شب شد و هنوز خبری از برگشتن بکهیون نشد، به اجبار با سهون تماس گرفت .
تماسش خیلی زود جواب داده شد :" الو یول؟ بکهیون برگشت ؟"
آه کشید پس هنوز سهون پیداش نکرده بود .
-" نه برنگشته . زنگ زدم از تو بپرسم که پیداش کردی یا نه ؟"-" ما سعی کردیم با جینوو تماس بگیریم اما اون برای کنسرتش خارج از کشوره و مینا هم تماسمون رو جواب نداد . به همه ی دوستهاش هم سر زدیم . جایی به ذهنت نمیرسه اون رفته باشه ؟"
-" من ؟ منکه چیزی یادم نمیاد"و بعد انگار چیزی یادش اومده بود هیجان زده داد زد :" ممکنه رفته باشه پیش مامان بزرگش؟"
سهون بعد از چند لحظه سکوت جواب داد :" اون مُرده یول . دیگه زنده نیست "-"اوه!"
این صدایی بود که در بین تعجب و اندوه از گلوی چانیول خارج شد . اون مادربزرگ مهربون رو خوب به خاطر می آورد . ناخودآگاه برای بکهیون دلسوزی کرد .
و با اندوه زمزمه کرد :" بکهیون به جز اون هیچکس رو نداشت "در حقیقت قصدش از گفتن این جمله این بود که به سهون بگه دیگه نمیتونه حدس بزنه که بکهیون کجا رفته، اما جواب سهون باعث شد قصد و منظورش رو در بین افکار و احساساتی که بهش هجوم آوردن گم کنه .
-" اون تو رو داره چانیول "..........
به کمر ته هیون خیره شده بود . اون اونقدر خودش رو کنار کشیده بود که سهون نگران بود هر لحظه از تخت پایین بیفته .
به آرومی و در حالیکه سعی میکرد خواب پسرک دلخور رو بهم نزنه به سمت خودش کشیدش و بدنش رو از لبه ی تخت فاصله داد .
ESTÁS LEYENDO
●NewMoon🌙
Romanceیک روز صبح، روزی که قرار بود خیلی معمولی و عادی باشه، بکهیون بعد از بیدار شدن از خواب شبانه در کنار همسرش، متوجه میشه که چانیول اون رو فراموش کرده و خاطراتش به سالها قبل زمانی که ازش متنفر بود برگشته . ------------ در علم نجوم NewMoon زمانیست که...