از یاد رفته(پارت نهم)

3.1K 799 116
                                    

در طی چند ماه گذشته هر روز و هر شب به این فکر میکرد که آشفتگی و کلافگی و عصبی بودنش، به خاطر اون پسرک نفرت انگیزه . کسی که باعث شده بود عشقش با مینا به سرانجام نرسه و خودش رو با حیله ای که اون به خاطر نداشت، بهش چسبونده بود و مجبورش کرده بود باهاش ازدواج کنه، اما حالا که تنها بود هم، همچنان کلافه بود .

باورش نمیشد بعد از اینکه از سهون شنیده بود که اون غیب شده، چند ساعتی رو به فکر در مورد اینکه اون کجا ممکنه رفته باشه و نکنه بلایی سر خودش بیاره، گذرونده بود .

و در پایان خودش رو قانع کرده بود که نگرانش نیست و فقط نمیخواد با یک عذاب وجدان جدید سر و کله بزنه .
سعی کرد که خودش رو با کشیدن نقاشی مشغول کنه اما بعد از اونکه نقاشیهاش همه سیاهرنگ و وحشتناک از آب درومدن، متوجه شد که واقعا نگران اون‌ پسر مزاحم و دردسرسازه که حتی با نبودنش هم آزارش میداد .

و یه جایی ته قلبش میدونست اون پسر حداقل در این چند ماه و قبلا در دانشگاه و مدرسه همیشه باهاش خوب و مودب رفتار کرده بود و باهاش مهربون بود .
' اون لعنتی که میگفت اونقدر دوستم داره که فقط برای اینکه ازش جدا نشم حاضره خدمتکارم باشه، چطور به همین راحتی تونست ولم کنه '

دلخور بود . دلش برای خدمتهایی که بکهیون بهش میکرد تنگ شده بود . غذا درست کردن و خرید سخت بود و امیدوار بود اون پسرک زیاد لجبازی نکنه و به خونه برگرده .

وقتی که شب شد و هنوز خبری از برگشتن بکهیون نشد، به اجبار با سهون تماس گرفت .
تماسش خیلی زود جواب داده شد :" الو یول؟ بکهیون برگشت ؟"
آه کشید پس هنوز سهون پیداش نکرده بود .
-" نه برنگشته . زنگ زدم از تو بپرسم که پیداش کردی یا نه ؟"

-" ما سعی کردیم با جینوو تماس بگیریم ‌اما اون برای کنسرتش خارج از کشوره و مینا هم تماسمون رو جواب نداد . به همه ی دوستهاش هم سر زدیم . جایی به ذهنت نمیرسه اون رفته باشه ؟"
-" من ؟ منکه چیزی یادم ‌نمیاد"

و بعد انگار چیزی یادش اومده بود هیجان زده داد زد :" ممکنه رفته باشه پیش مامان بزرگش؟"
سهون بعد از چند لحظه سکوت جواب داد :" اون مُرده یول . دیگه زنده نیست "

-"اوه!"
این صدایی بود که در بین تعجب و اندوه از گلوی چانیول خارج شد . اون مادربزرگ مهربون رو خوب به خاطر می آورد . ناخودآگاه برای بکهیون دلسوزی کرد .
و با اندوه زمزمه کرد :" بکهیون به جز اون هیچکس رو نداشت "

در حقیقت قصدش از گفتن این جمله این بود که به سهون بگه دیگه نمیتونه حدس بزنه که بکهیون کجا رفته، اما جواب سهون باعث شد قصد و منظورش رو در بین افکار و احساساتی که بهش هجوم آوردن گم کنه .
-" اون تو رو داره چانیول "

..........

به کمر ته هیون خیره شده بود . اون اونقدر خودش رو کنار کشیده بود که سهون نگران بود هر لحظه از تخت پایین بیفته .
به آرومی و در حالیکه سعی میکرد خواب پسرک دلخور رو بهم‌ نزنه به سمت خودش کشیدش و بدنش رو از لبه ی تخت فاصله داد .

●NewMoon🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora