عاشقم باش(پارت پنجم)

3.6K 596 47
                                    

پسرکِ متعجب حالا کمی هم نگران شده بود . نکنه کاری که از جینوو خواسته بود ، به این سرعت انجام شده و به همین سرعت هم چانیول از همه چیز اطلاع پیدا کرده و حالا میخواد ازش انتقام بگیره .‌
خیلی زود ذهنش شروع به گشتن به دنبال راه حل کرد . اولین و ساده ترین راه حلی که به ذهنش میرسید انکار بود . کافی بود که خودش رو بی اطلاع نشون میداد . به هیچ وجه نباید به چیزی اعتراف میکرد .
-" منظورت چیه ؟ مسئولیت چی رو قبول کنم ؟"
چانیول دست به سینه رو به روش ایستاد :" تو کسی بودی که من رو بوسیدی و باعث شدی در رابطه م با مینا دو دل بشم . حالا هم باید مسئولیت من رو و احساسم رو قبول کنی . باید کمکم کنی بفهمم گرایشم چیه "
خیال بکهیون کمی راحت شد چانیول حرفی از جینوو نزده بود و این خوب بود .
-"چه طوری باید بهت کمک کنم یول؟ "
چانیول با هیجانی که نمیدونست از کجا سرچشمه میگیره شروع به پر حرفی کرد :
-" خب من باید بتونم هر وقت که دلم خواست ببوسمت . شایدم یه روز دلم خواست باهات سکس داشته باشم البته فعلا اصلا همچین چیزی نمیخوام ولی خب ما که نمیدونیم در آینده چی پیش میاد ...... و حواست باشه کسی نباید از رابطه ی ما باخبر بشه و مورد آخر اینکه اگه یک روز فهمیدم گرایشم‌ به جنس موافق نیست بی سر و صدا و دردسر راهت رو ازم جدا کنی . قبوله ؟"
بکهیون پیام بدی از شرایط چانیول دریافت نکرد . به هر حال توقع زیادی نداشت . این خیلی بهتر از یک رابطه ی یکطرفه بود .
-" قبوله . ولی من هم یک شرط دارم "
چانیول کنجکاو سر تکون داد و بکهیون ادامه داد :" من مسئولیت احساست رو قبول میکنم و دوست پسر مخفیت میشم یول و در مقابل تو به جز من نباید با فرد دیگه ای رابطه داشته باشی . در طول مدت رابطه مون باید همیشه یادت باشه که  من دوست پسرتم نه یک معشوقه ی پنهانی و کسی که برای سکس ازش استفاده میکنی "
- " معلومه که همینطوره بیون بکهیون . تو من رو جی تصور کردی ؟ واقعا فکر کردی من همچین آدمیم و با این وجود عاشقم شدی؟"
بکهیون حالا دوباره کمی خجالتزده بود :" میدونم که اینجوری نیستی ولی باید بهت میگفتم "
چانیول به گونه های رنگ گرفته از شرمش نگاه کرد و چیزی توی قلبش تکون خورد . دلش میخواست باز هم پسرک بامزه ی روی تخت رو ببوسه اما هنوز چندان باهاش احساس صمیمیت نمیکرد .‌
بعد از چند ثانیه سکوت بکهیون با احتیاط پرسید :" چه اتفاقی افتاد بین تو و مینا ؟ حتما به خاطر از دست دادنت خیلی ناراحته"
چانیول غم و عذاب وجدانی که از لحن بکهیون بهش منتقل میشد رو دوست نداشت . حس کرد باید با شوخی جو‌‌ سنگین ‌بینشون رو از بین ‌ببره .
-" چی شده عذاب وجدان گرفتی؟ نکنه میخوای من رو بهش پس بدی؟"
لبخند ، به آرومی روی لبهای بکهیون نقش بست و چانیول متوجه شد که فقط از دیدن‌ لبهای خندون اون پسر خوشحال میشه بدون اینکه به اتفاق دیگه ای نیاز داشته باشه .
از ذهنش گذشت که عشق باید همین باشه .
بدون هیچ قصد قبلی به آرومی بلوز بکهیون رو بالا زد .
چشمهای گرد شده از تعجب پسرک به چشمهاش خیره شد . منتظر بود سوالی مثل ' چیکار میکنی ؟' بشنوه . اما بکهیون قصد نداشت چیزی بپرسه و یا حتی جلوش رو بگیره .
کبودی هنوز هم مثل دیشب سطح وسیعی از سینه ی بکهیون رو پوشونده بود .
چانیول امیدوار بود اونها کمتر شده باشن اما فقط بعضی جاها از قرمز تبدیل به بنفش شده بود انگار هنوز تا بهبودی راه طولانی ای داشت .
در سینه ش احساس درد کرد . حتما پسرک بیچاره خیلی درد کشیده بود .
-" نمی بندنش؟ قراره همینجوری باز بمونه ؟"
زیر لب پرسید فقط برای اینکه چیزی گفته باشه .
-" دنده ای که ترک برداشته رو نمیتونن کاری کنن فقط به حال خودش رهاش میکنن تا استخونها خودشون رو ترمیم ‌کنن . اگه ببندن ممکنه به استخونها و ریه فشار بیاره و خطرناکه "
بکهیون توضیحاتی که دکتر بهش داده بود رو به چانیولی که نگران به نظر میرسید داد . 
فکر اینکه چانیول حالا دوست پسرشه باعث میشد شادی لحظه ای همه ی وجودش رو فرا بگیره . احساس تنهایی ساعت قبل کاملا از بین رفته بود . حس میکرد یک کوه رو پشت سر خودش برای تکیه زدن داره .‌
چانیول با احتیاط بلوز بکهیون رو پایین کشید و در مقابل چشمهای حیرت زده ش لبهاش رو به آرومی روی تیشرت بکهیون در قسمتی که چند لحظه قبل کبودی رو دیده بود گذاشت و همزمان موهای پسرک رو نوازش کرد .
-" زود خوب شو "

●NewMoon🌙Where stories live. Discover now