از یاد رفته(پارت بیستم و دوم)

3.9K 778 196
                                    


بکهیون در وان پر از آب گرم سوییت مجللش دراز کشیده بود و خیال بیرون اومدن نداشت .

چانیول نیم ساعتی رو به بازی با تلفنش و بعد هم تماشای دریا و جنگل های زیبای جزیره از پنجره اتاقشون پرداخته بود .

به هر حال کلی بابت اون ویو پول داده بود و نمیخواست بذاره چیزی هدر بره ‌‌‌ .

حالا که فهمیده بود بکهیون چقدر برای پولهایی که اون بی رویه برای هوس های احمقانه ای مثل نقاشی یا صدای عجیب غریبی که از گیتار در میاورد و اسمش رو موسیقی گذاشته بود ، زحمت و استرس کشیده بیشتر برای پول ارزش قائل بود .

-" بکهیون نمیای بیرون ؟"

و در پایان وقتی از دوباره دیدن همسرش ناامید شده بود فریاد کشید ‌. نمیخواست اون دوباره سرما بخوره و شاهد تب کردن و آمپول زدنش باشه .

حداقل نه تا وقتی که خودش آمپول زدن یاد نگرفته . حالا که میدونست لمس اون سیب چه حسی داره محال بود اجازه بده کسی دیگه بهش نگاه کنه چه برسه به اینکه سوراخش کنه .

از لای در نیمه باز حمام سرک کشید ‌. بکهیون متوجهش شد و بدون اینکه تکون بخوره بهش لبخند زد . استفاده ی طولانی مدت از وان تشریفاتی اون سوییت هم جزئی از برنامه ی هدر ندادن پولشون بود .

با دستش دمای آب که تقریبا سرد شده بود رو چک کرد .

-" پاشو . بیا بیرون دیگه . اینجا جای خوابیدنه آخه؟"

پسرک دستهاش رو به سمت همسرش دراز کرد :" بغلم کن "

-" بیا بیرون و حوله رو تنت کن تا بغلت کنم "

بکهیون با کمک چانیول که دستش رو به سمت بالا میکشید از وان بیرون اومد :" بغل نمیخوام دیگه . برو بیرون الان میام "

بر خلاف حرفش به محض اینکه حوله رو پوشید ، روی دستهای چانیول بلند شد و در آغوشش قرار گرفت .
-" قهر کردی ؟"

-" نه "

چانیول لبهایی که تا چند دقیقه پیش آویزون بودند و حالا منقش به یک لبخند خجالتی شده بودند رو بوسید .
-" اینجا بمونیم یا برگردیم؟ دلم برای بی دندون تنگ شده "

-" برگردیم دیگه کاری نداریم اینجا "
چانیول بکهیون رو روی تخت انداخت :" به نظرم بیا یه بار دیگه از فرصتمون استفاده کنیم‌ . نباید بذاریم ‌پولمون هدر بره "

بکهیون اجازه داد همسرش یک بازی قدرت مصنوعی بر سر تصاحب دوبارش راه بندازه به هر حال میدونست اون هیچوقت توان سکس دوباره رو نداره . اما دلش برای کشتی گرفتن باهاش وقتی که قلقلکش میداد و سعی میکرد به زور ببوسش تنگ شده بود .

..........

نیمه شب بود که با سردرد شدید از خواب بیدار شد . وقتی لوهان پیشنهاد خوردن مشروب و مست شدن داده بود فکر نمیکرد که قرار باشه روی زمین و با سر درد از خواب بیدار بشه . یه جایی ته قلبش امیدوار بود صبح در حالیکه لباسی تنش نیست و چیزی از شب گذشته به خاطر نمیاره در آغوش لُخت لوهان و در تختش بیدار بشه اما ظاهرا همچین اتفاقی نیفتاده بود .

●NewMoon🌙حيث تعيش القصص. اكتشف الآن