از یاد رفته(پارت دوازدهم)

3.7K 756 333
                                    


با صدای نق زدنهای آروم موجودی شبیه به یک بچه گربه کنار گوشش، وحشت زده از خواب پرید و منگ به پسر کوچولوی کنارش نگاه کرد و چند ثانیه بعد یادش اومد که حالا یک پدره .

بکهیون با وجود سر و صدایی که میونگ با تک گریه های کوتاهش راه انداخته بود، همچنان در حالیکه پسر کوچولو تقریبا زیر دستهاش گیر افتاده بود، عمیق خوابیده بود .

چانیول با عجله و قبل از اینکه بچه زیر بدن بکهیون له بشه اونرو به آرومی کنار کشید و بغل کرد .
با چشمهای خواب آلود به دنبال شیشه شیر گشت و بالاخره پایین‌ تخت پیداش کرد .

همراه با پسرک به آشپزخونه رفت و در حالیکه با یکدست به سختی کارهاش پیش میرفت برای پسر کوچولو شیر آماده کرد و به اتاق برگشت .
میونگ خیلی زود دوباره به خواب رفت، اما چانیول هنوز گیج بود . در این شرایط فقط بچه داریش کم بود و اینطور که معلوم بود نمیتونست روی بکهیون حساب کنه . اون در تمام مدتی که میونگ نق میزد اصلا از خواب بیدار نشده بود .

با فکر کردن به بکهیون ناخودآگاه بهش نگاه کرد . به روی شکم خوابیده بود، یکی از دستهاش زیر سرش بود و تقریبا نیمی از صورتش رو در بالش پنهان کرده بود .

' منو ببوس'
خوابی که دیده بود در خاطرش بازسازی شد .
سرش رو تکون داد تا اون فکر منحرفانه از ذهنش بیرون بره و سعی کرد بخوابه .
اما تا چشمش رو میبست در یک صندلی فرو میرفت و بکهیون روش خیمه میزد .

لای چشمش رو به هوس دیدن بکهیون با موهایی که روی پیشونیش پخش شده بودن و لبهایی که به بالش فشرده شده بودن و انگار برای یک بوسه دعوتش میکردن، باز کرد .‌
و دوباره چشمش رو بهم فشار داد .
' نکنه واقعا عاشقش بودم؟ '

این سوالی بود که اون صبح بالاخره برای اولین بار از خودش پرسید و میدونست که این شَک تا زمانی که به یقین نرسه، آزارش میده .

دقیقا از همون لحظه ای که شک کرد نکنه بکهیون تمام این مدت راست میگفته، تمام تحقیرها و توهین هایی که به بکهیون کرده بود، جلوی چشمش مثل یک فیلم پخش شدن .

اطلاعاتی که در این مدت بدست آورده بود، تمام این مدت مثل یک پازل بهم ریخته در ذهنش وجود داشت . پازلی که با لجبازی قصدی برای حل کردنش نداشت و حالا انگار بصورت خودکار کنار هم‌ قرار میگرفتن .‌

اون سعی کرده بود با یک دختر رابطه داشته باشه و نتونسته بود . حتی تحریک هم نشده بود . حس بوسیدن اون دختر حتی ذره ای به بوسه ی کوتاهش با بکهیون شباهت نداشت .

اما خیلی زود دوباره سعی کرد پازل ذهنش رو بهم بریزه . اون تونسته بود با یک دختر بخوابه و میونگ حاصل سکس و شاید عشقش بود اگه عاشق بکهیون بود بهش خیانت نمیکرد .
پس فکرش بیهوده بود . به بکهیون و میونگ پشت کرد و سعی کرد دوباره بخواب بره .

●NewMoon🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora