جزیره (پارت سوم)

3.2K 693 54
                                    


خوابالود و خسته از اتاق بیرون اومد . انگار تمام شب نتونسته بود بخوابه .
به داخل اتاق باباش سرک کشید . همونطور که حدس میزد روی تخت کنار اتاق ، در حالیکه خوابیده بود ، پیداش کرد .
از اونجایی که خبری از بابا و مامان مینا نبود ، حدس میزد وقتی که خواب بوده مینا رو با خودشون‌ به خونه بردن .
صدای باز شدن در اتاق باعث شد ، دکتر پارک به سرعت هوشیار بشه .
-" چی شده چانیول ؟"
-" انگار اون پسره زیاد حالش خوب نیست . ناله میکنه و فکر کنم تب داره "
دکتر پارک دمپاییهایی که پایین تخت بود رو به پا کشید و به سمت اتاق بکهیون رفت .
خطاب به چانیول که پشت سرش میومد ، گفت : فکر میکردم چون همکلاسی هستین ، با هم دوست باشین . دیشب اونطور با علاقه توی اتاقش خوابیدی و حالا بهش میگی اون پسره ؟"
چانیول بلافاصله اعتراض کرد : " علاقه چیه ؟ من فقط نمیخواستم با این طوفان و رعد و برق تنها بمونم " 
نمیخواست اشاره ای به مینا بکنه و پدرش رو نسبت بهش کنجکاو کنه .
دلش میخواست به خونه شون برگرده و توی تختش بخوابه ، دیگه یک ثانیه هم نمیتونست ناله ها و دندان بهم ساییدن های اون پسر رو تحمل کنه ، اما کنجکاوی و شاید نگرانی باعث شد پشت سر باباش وارد اتاق بشه .
دکتر پارک وضعیت بکهیون رو چک‌ کرد و رو به چانیول گفت :" حالش خوبه لازم نیست نگران باشی "
چانیول شونه بالا انداخت و به سمت در رفت :" کی گفته من نگرانم .‌ میرم خونه . این پسره نمیذاره بخوابم "

..........

روی صندلی کنار تخت نشسته بود .
به چشمهای اشکی مادربزرگش لبخند زد و به اسم کوچیک صداش زد  :" رایون شی گفتم‌ که چیزی نشده . اون زخمها رو یادته که خوب نمیشدن ؟ دکتر گفت اگه چند روز اینجوری ببندمش زودتر خوب میشن . لازم نیس نگران من باشی"
و سرش رو روی سینه ی مادر بزرگش گذاشت :" زودتر خوب شو مامانی . به خاطر من هم‌ که شده باید سریعتر خوب شی "
دستهای لرزون پیرزن موهاش رو نوازش کرد : " ماهیگیری خیلی برات سخته کاش من به جای مامان و بابات میمردم و اینجوری بار روی دوشت نمیش..‌‌..."
بکهیون دستش رو روی دهن مامان بزرگش فشار داد و اخم کرد :" باز هم ازین حرفها زدی؟ "
قبل از اینکه بتونه پیرزن رو بیشتر از این برای حرفهای آزاردهنده ش بازخواست کنه ، پرستار ازش خواست که اتاق رو ترک کنه .

........

قاشق رو توی ظرف کورن فلکس زد . دونه های رنگی رنگی که به شیر آغشته شده بودن رو توی دهانش گذاشت و به سختی جوید و قورت داد .‌
باورش نمیشد تا همین چند وقت پیش اگه میخواست  از خوراکی های مورد علاقه ش لیست درست کنه ، کورن فلکس در رتبه های بالایی لیست قرار داشت ، اما حالا یک ماه بیشتر از اومدنش به کره جنوبی ، نگذشته بود که دلش میخواست صبحانه برنج و کیمچی بخوره .
اگه اینقدر دیر از خواب بیدار نشده بود و چند دقیقه ای وقت داشت ، برای خوردن صبحانه به بیمارستان میرفت و از غذای بیمارها میخورد . حتی اون غذای بی روغن و نمک رو به کورن فلکس ترجیح میداد ، اما هیچ وقتی براش باقی نمونده بود . میدونست مینا زودتر از اون به سمت مدرسه رفته ، چون چند دقیقه قبل از خواب بیدارش کرده بود و گفته بود که منتظرش نمیمونه .‌
یونیفرم زشت و بدرنگ مدرسه رو باعجله پوشید و کوله و چترش رو برداشت از خونه بیرون دوید .‌

●NewMoon🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora