با صدای پایی در اطرافش بالاخره از زمین مرطوب ساحل که ساعتها روش دراز کشیده بود تا مصیبت جدیدی که سرش نازل شده بود رو درک کنه، بلند شد و نشست .نگاهی به صخره ای که زیرش دور از چشم بقیه پنهان شده بود انداخت .
باور نمیکرد کسی که به سختی سعی میکنه از صخره پایین بیاد و خودش رو بهش برسونه، بابای چانیول باشه .بی اختیار ایستاد و با اضطراب به پاییناومدن مرد میانسال از اون صخره های ناهماهنگ خیره شد .
بالاخره مرد کنارش ایستاد و در حالیکه سعی میکرد لباسش رو مرتب کنه، خجالتزده بهش لبخند زد . هر چند به نظر بکهیون شباهتی به لبخند نداشت و بیشتر شبیه لبهایی بود که به زور کش اومده بودن و شبیه به یک خط شده بودن .بکهیون هم متقابلا شرمنده بود و متعجب از اینکه اون مرد چه کاری میتونه باهاش داشته باشه و چطور اونجا پیداش کرده .
-" پس اینجا بودی خیلی دنبالت گشتم "بکهیون با نوک کفشش روی شنها خط کشید و صداش رو که در اثر سرما گرفته بود صاف کرد :" فکر کردم دیگه هیچوقت نمیخواین من رو ببینین "
مرد بی توجه به سرمای هوا و زمین مرطوب ساحل روی زمین نشست :" دیدنت بعد از سالها بهم شوک وارد کرد و دوباره احمقانه تبدیل شدم به همون جوانی که از معشوقه ش زخم خورده بود . زخمی که سالهاست سعی میکنم خوبش کنم اما باز با یک تلنگر سر باز میکنه و چرک و خونش همه ی قلبم رو آلوده میکنه . من باید به حرف چانیول گوش میدادم و هیچوقت بهت چیزی نمیگفتم . متاسفم بکهیون من میدونم که تو هیچ تقصیر و گناهی نداری "
بکهیون سعی کرد لبهای خشکش رو با زبونش تر کنه شاید این طعم تلخ و زهرمانندی که مهمون لبهاش شده بود از بین بره، اما تلخی همه ی وجودش رو در برگرفته بود .
-" نمیخوام از شما متاسفم بشنوم .کسی که متاسف و شرمنده و خجالت زده س منم . سالها فکر میکردم پدر و مادرم پاک ترین آدمها دنیان و حالا دنیا روی سرم خراب شده . اگه میدونستم شما همچین گذشته ای با هم دارین اینقدر بی شرم نبودم که با چانیول ازدواج کنم "
-" هنوز دیدنت برام سخته بکهیون . امیدوارم بهم حق بدی . من هم آدمم و نمیتونم هر بار که میبینمت به گذشته ای که سعی دارم فراموشش کنم فکر نکنم . من از چانیول نگذشتم اما نمیتونم تو رو کنارش تحمل کنم ولی تو انتخاب اونی . اون از من گذشت تا تو رو داشته باشه هر اتفاقی هم که بینتون افتاده حتی اگه چانیول مقطعی تو رو فراموش کرده این وظیفه ی توئه که اون رو به زندگی برگردونی . من کاری نمیتونم و نمیخوام براتون انجام بدم بکهیون . چیزی که من میخوام جدا شدن شما از همدیگه س تا هیچوقت مجبور نباشم تو رو ببینم و همه ی نسبتهای خانوادگیم با اون زن و مرد از بین بره ولی اینها فقط توی ذهنمه و در واقعیت هیچوقت اینقدر خودخواه نیستم و وقتی مطمئنم که چانیول بالاخره تو رو به یاد میاره و دوباره به سمتت میاد و زمین و زمان رو بهم میدوزه تا داشته باشتت چرا کار بیهوده انجام بدم ؟"
VOUS LISEZ
●NewMoon🌙
Roman d'amourیک روز صبح، روزی که قرار بود خیلی معمولی و عادی باشه، بکهیون بعد از بیدار شدن از خواب شبانه در کنار همسرش، متوجه میشه که چانیول اون رو فراموش کرده و خاطراتش به سالها قبل زمانی که ازش متنفر بود برگشته . ------------ در علم نجوم NewMoon زمانیست که...