4

4.8K 731 200
                                    

بخاطر فوبیاش نسبت به دکتر و امپول ,درمانگاه نرفت.

دوخیابون پایین تر ازخونه اش
دمِ داروخونه ی شبانه روزی ایستاد .

سراغ موما (moema)رو گرفت.
همون دختر سرخپوستِ کمک داروساز که چندسالی میشد که میشناختش
والبته دوسه دفعم باهاش خوابیده بود..

زین از رنگ پوست چشمای بادومی و موهای بلند مشکیش خوشش میومد.

ولی چون خانواده اش  با غریبه ها رابطه ی خوبی نداشتن   خیلی زود ارتباط شون و دوطرفه بهم زدن.

زین گه گاهی ازش چیزی میگرفت و به این بهانه غرق موهای مشکیش میشد.

پشت قفسه ها کت و پیراهنش و دراورد بدون اینکه ذره ای خجالت بکشه  .

دختر صورتش و توهم کشید و پشت هم به زین اصرار کرد تا دکتر بره چون مطمئن بود زخما عفونی میشن.

انتهای مکالمه ی ده دقیقه ایشون به اینجا رسید که با چنتا پماد و مایع تمیز کننده و پانسمان زخمارو ترمیم کنه.

بهش پیشنهاد داده بود که بعد از شیفتش بره پیشش تا کمکش کنه ولی زین قبول نکرد.

ز- ممنون موئی لاو یو

بدون حرف دیگه ای از اونجا بیرون اومد.

برخورد لباساش با جای زخما درد و سوزش زیادی داشت
ولی بازهم به خودش زحمت نداد تا راه خونه رو با تاکسی بره.

قدماش و تند تند برمیداشت
تا زودتر از شر لباسا خلاص بشه با هرقدم فخشی به صاحب کارش و فحش دیگه ای به چهل و سه میداد.

پایین پله ها کفشاش و دراورد تا صدای پاهاش فریاد صاحب خونه رو درنیاره

هیچ بعید نبود با کم تحملی که زخما بهش میدادن ,
شنیدن فریاد اون مرد از خود بیخودش نکنه و دست به قتل دوم  نزنه!

به محض ورود بالا تنه اش و لخت کرد و روشو برگردوند تا جای سیگار و شلاق و از اینه ببینه.

همون طور که موما گفته بود با پد زخماش و تمیز کرد.

دسترسی به جای سوختگی پشتش سخت بنظر میرسید.

پماد سوختگی پوستش و خنک تر میکرد اونقدری که بخواد همه ی تیوب و یه جا استفاده کنه.

باند بلند و برداشت با کمی چسب دور کتف و شکمش و پوشوند..
وقتی کارش تموم شد وارد حمام شد

سرش و به جلو خم کرد و دوش دستی رو فقط روی سر و گردنش گرفت
تمام شامپورو رو سرش ریخت وکمی شو داخل دهنش گردوند.

لحظه ها و کارائ که کرده بود ری استارت میشدن
حتی سعی نمیکرد بهشون فکر نکنه
چون میدونست بیفایده اس و بازم راهشون و به مغزش باز میکنن.

پایین تنش و هم به همین شکل تمیز کرد تا جاییکه پوستش قرمز ومتورم شده بود.

از نگاه کردن به چشمای خودش طفره میرفت. احساس شرم نفرت سرزنش میکرد...

HURRICANE  ZiamWhere stories live. Discover now