زین در حال خشک کردن بدن خپل پا که زیر حرکت حوله بی تابی میکرد به حرف زدن لیام دقیق شد
ل-چهره ی خوبی داری چه ایرادی داره ازش اینطوری بهره ببری؟
ز-نشدنی
ل-این جمله ای که ترسوها زیاد استفاده میکنن! اما من میدونم تو بیشتر از اینا شجاعی..پس ؟؟
ز-نمیرم!
ل-چرا؟
ز-نمیخوام رویا ببافم
ل-اینهمه ادم تو صنعت لباس و تبلیغات کار میکنن. تو که قرار نیست از اول تبدیل به یه مدل حرفه ای بشی.اواردز شغلش همین.از برندای معمولی تا شناخته شده مدل معرفی میکنه ..
وقتی دید زین هیچ واکنشی نداره و روی حرفش مونده کلافه کتاب جلوش و بست به صورت زین که خودش و مشغول سشوار کشیدن گربه اش نشون میداد نگاهی انداخت
کمی بعد به سمتش رفت.با گرفتن مچ دستش زین وادار شد سشوار و خاموش کنه تا خپل پا تو یه فرصت مناسب از زیر دستاش خودش و رها کنه..
با صداهای عجیبی شبیه غرولوند راه اتاق و پیش گرفت
چشمای منتظر زین به لبهای لیام موند
ل- من بهت ایمان دارم!این کافی نیست؟!!
برای چندمین بار از این جمله استفاده میکرد و هر بار زین ذهنا جوابش و میداد.بعد از چند ثانیه مکث گفت
ز-باشه میرملبخند ملیح و کوتاه لیام به روش باز شد اما خیلی زود تبدیل به صورت جدی قبل میشد وقتی به مبل برگشت
ز-از فرصت استفاده کردا...کجا رفتی ؟
ل-ولش کن
ز-نصف موهاش هنوز فر خورده
دنبال گربه سر از اتاق پین دراورد کم پیش میومد اونجا بره.با وجود اینکه تو خونه هوا در جریان بود اما بوی عطر لیام سرتاسر اتاق حس میشد.
همه چیز سر جای خودش با نظم زیادی چیده شده بود تو نبود پین به قفسه ی عینکا ساعتا و کفش هاش سر زده بود اما هنوز جاهای زیادی برای کشف وجود داشت که میتونست برای زین کنجکاوی زیادی به وجود بیاره.
از صدای روشن شدن سشوار متعحب به پذیرایی برگشت
جایی که خپل پا با نوازش لیام سرش و روی پاش گذاشته بود.
هیچ خبری از بیقراری خرخر یا شکایت نمیدید متعجب بهشون نزدیک شد.بعد از خاموش شدن دکمه دستش و به پیشونی و پشت گردن گربه ماساژ میداد
ز-این چشه؟
ل-داره لذت میبره!
ز-هیپنوتیزمش کردی؟
لیام با لبخند به نوازشش ادامه داد
همینکه زین دستش و نزدیک گربه برد با یه حرکت سریع از مبل پایین پرید درحالیکه دمش و به سمت بالا داده بود به سمت بالشتک مخصوصش رفت.