دستپاچه روی صندلی جابه جا شد
صدای قیژ قیژ در توجهش وبه جلو جلب کرد..
سایه ی اون زن و خوب تشخیص میداد..
حتی شاید از سایه بلند و کشیده اش بیشتر از وجودش میترسیدبی اختیار از جاش بلند شد.
وصاف ایستادترجیح داد رودرو باهاش حرف بزنه چون در صورتی که مینشست و چهل و سه می ایستاد احساس ضعیف بودن سراغش میومد.
.پاشنه های نیمه ی بلند کفشش صدایی تولید میکردن که زین اصلا دوست نداشت شاید چون این صدا متعلق به چهل و سه بود نه زن دیگه ای!
صورت یخی و بیروحش تو تاریکی اتاق درست مثل مرده ای بود که تازه بخاک سپرده شده..
زین دنبال پانسمان یا ضرب دیدگی روی سرش میگشت ولی چیزی به چشمش نیومد..
چهل و سه بی هیچ حرفی درو بست و روی صندلی مقابل نشست..از کیف دستی چرمش جعبه ی سیگارش و دراورد
"بشین
محکم و با قدرت امر کرد!
ز-راحتم..
دستش و از روی میز برداشت تا مبادا بازهم اون زن وسوسه بشه و سیگارش و روی پوستش خاموش کنه
جعبه ی سیگار و بالاتر گرفت.زین به ناچار یکیش رو برداشت
بهرحال داشتن یه سلاح بهتر از نداشتنش بود!خب ایستادن بالای سر اون زن به اندازه ی کافی نمیتونست احساس قدرت و دَرش به وجود بیاره پس نشست
ز- این بازیا چیه ؟من پولت و ورنداشتم.فکر نمیکردم دراین حد توهم داشته باشی.
"برای گدا گشنه های مثل تو راحت میشه پاپوش درست کرد
ز-به جای پاپوش یه نقاب درست کن بکش رو صورتت کمتر ریخت کَرکست و ببینم!
همین گدا گشنه میتونه جوری جونت و بگیره که نتونی دهنت متعفنت و باز کنیزن بلند خندید تا دندونای یک درمیون زرد رنگش بیشتر تو ذوق بزنه .
"تو خیلی جالبی تو خونه ی من درست مثل موشی که تو تله گیرکنه دست و پا میزنی وحالا مدعی شدی که میتونی پلنگ شکار کنی! مضحک نیست؟
دوباره قهقهه ی بلندتری سرداد.
.زین کلافه دستی به موهاش کشید.واقعا نمیدونست چطور باید از این زن نفرت انگیز رها شه.
باید دستاش و دور گردن چروکش اونقدر فشار میداد تا صورتش کبود بشه و طرح زیباتری بگیره
و بقیه عمرش و تو زندان بگذرونه یا باید صبر میکرد تا زمان مثل اسید همه چیز و حل میکرد.اما نه این زن حتی با اسید هم قابل حل شدن نبود!
فندکش و به سمت جلو اتیش کرد.
زین سیگار و بین لبهاش گذاشت و خودش و جلوکشید بی هیچ ترسی.چ-من همیشه قوانین و وضع میکنم و سربازام اطاعت میکنن
درست مثل همین مردک شکم ترشیده.