"رینی
"رینی
صدا مرموز و چندلایه تکرار میشد اونقدر نزدیک که مطمئن باشه کسی بی فاصله از گوشش حرف میزنه
حتی میتونست هرم دم بازدمش و روی پوستش حس کنهنتونست بیشتر از چند ثانیه مقاومت کنه و جلوی باز شدن چشم هاش و بگیره
تیشرتی که از ترس زیاد کاملا به تنش خیس و چسبیده شده بود و کمی از شکمش فاصله داد چشمای ترسیده اش حول اتاق تاریک میگشتن تا منبع صدا رو پیداکنن
"رینی بیا اینجا
اینبار صدا واضح تر بین دیوار های خاموش خونه میگشت
بزاقی برای قورت دادن نداشت لب های لرزون خشک شده اش به سختی از هم فاصله گرفت
ز-چی میخوای ؟
"تو رو
این صدای چهل و سه نبود
ترکیب تمام صداهایی بود که زین از ابتدای زندگیش تا به الان شنیده بودز-من زینم زین
از تخت بلند شد وقتی هاله ی سیاهی تو چهارچوب در ظاهر میشد
هاله ای خاکستری و معلق درست نمیدیدش اما به راحتی وجودش و حس میکرد
زانوهایی که به شدت میلرزیدن تا ترس زیاد زین و نشون بدن
پاهایی که برای سنگینی وزنش زیاد از حد ضعیف بنظر میرسیدن"با من بیا
عقب عقب قدمی برمیداشت دست هاش وبه سمت پشت حرکت داد تا به لیوان شیشه ای روی میز رسید بدون هیچ مکثی لیوان و به سمت جلو پرتاب کرد
اما بی فایده بود هاله ی تاریک به سمتش حمله ور شد برای دفاع ازخودش دست و پا شو به جلو پرتاب میکرد
ز-ولم کن ولم کن
با روشن شدن چراغ پذیرایی مردمک های زین بیشتر از هم باز شدن
ز-کی اونجاس تو کی هستی ؟
ج-زین ؟؟؟
به محض دیدن جنیفر تو ورودی اتاقش داد کشید
ز-شیشه هست نیا
نگاهی به کف زمین انداخت و بعد به چهره ی رنگ و رو پریده ی زین
ج-چیشده؟
ز-اینجا بود اینجا بود
ج- بیا .چیزی نیست
زین به سمتش رفت در حالیکه سعی میکرد از شیشه ها عبور کنه
وقتی به بیرون اتاق رسید که دست یخ زده اش بین انگشتای گرم جنیفر اروم گرفت
ز-اون اینجاس دیدمش خودم دیدم
ج- بیا بشینیم
هردو روی مبل قرار گرفتن جنیفر چسبیده به بدنش نشسته بود حالا نفس های زین و چهره ی ترسیده اش اروم میشدن تا جنی موقعیت و برای حرف زدن مناسب ببینه