سخت مشغول حرف زدن با دکتر روانپزشک شده بود
همه ی شرایط زین و اتفاقاتی که باهاش مواجه شده رو از قبل شرح داده بود و حالا برای بهتر پیش رفتن درمانش مشاوره میگرفت.
.چند باری به اتاق زین سر زد وقتی از اروم به خواب رفتنش مطمئن شد دوباره سرگرم وب کمش شد.
هدفون تو گوشش مانع شنیدن هر صدایی میشد البته که خیالش از بابت خواب عمیق زین راحت بود
ل-خب یعنی میگی بدون درمان داروی هیچ راهی نیست؟
"ببین پین وقتی بیماری تا وهم و صداهای سر و تکرار اتفاقات گذشته میرسه کار با اما و اگر پیش نمیره.باید درمان دارویی و شروع کنه خیلی زود
ل-خاطره ی خوبی از خوردن قرص نداره! اصلا به من اعتمادی نداره.
"الان تو خونه ات پس یعنی اعتماد کرده
ل-ناچارا اینجاس چون حس میکنه از دست زن در امان.وگرنه لحظه ای نیست که دست از تهدیدا و ناسزاهاش بکشه
" لیام نمیتونم بگم کارت اشتباس ولی باید بگم.اوردن همچین بیمارایی به خونه یه جور ظلم بهشون.اون الان معلق بین دنیای ذهنش و واقعیت رها شده ,, بدون درمان از بین میره.روح اسیب دیده اش خیلی زود جسمش و از پا درمیاره... خیلی از بیمارا بخاطر شدت افسردگی دست از خوردن میکشن.شروع به اسیب رسوندن به خودشون میکنن و یا مسایل دیگه .. باید راضیش کنی به این جلسات
ل-مطابق با شغلش و چیزی که من دستگیرم شده فهمیدم که با زنا رابطه ی بهتری داره!اگه تو بیای اینجا اعتمادش جلب میشه برای همکاری
"نمیتونم !!
ل-میتونی تازه اینطوری میشه زمان بیشتری کنار هم بگذرونیم!بهانه اش هم هست!قبول کن لطفا
"پس از قبل باید باهاش حرف بزنی.من به پرونده اش فکر میکنم تا شیوه ی درمانی درستی براش انتخاب کنم
ل-باشه پس...
لیام با صدای نسبتا ارومی به حرف زدنش ادامه میداد. از هر نقطه ای که ناامید میشد از نقطه ی دیگه شروع میکرد
روحیه شکست ناپذیرش و به کار گرفته بود تا به موکل جوونش کمک کنه.
حالا که حضور شر و از دست داده بود نیاز میدید برای جلب اعتماد زین از زن دیگه ای کمک بخواد
به ارومی از جاش بلند شد برای شنیدن مکالمات ناواضحی که میشنید قدم های اهسته ای به جلو برمیداشت
کسی نباید از حضورش اگاه میشد مسلما نگهبانای کم تعدادی اون اطراف پرسه میزدن با چرخوندن نگاهش به چپ و راست از نبودشون مطمئن شد
بوی سیگار اشنای چهل و سه کنار مردی که از پشت میشد هویتش و تشخیص داد
حس کینه و نفرت زین و شدت میبخشید..
