17

4.4K 657 238
                                    


ز-تو کی هستی. چی می خوای؟

صدا پخش میشد تا زین مرحله به مرحله به فروپاشی روانی نزدیک بشه

ز-قطعش کن.. نمیخوام بشنوم ..قطعش کن

فریاد زین جز هیجان بیشتری که به مغز زن میرسوند هیچ تغیری ایجاد نمیکرد

چ-حرومزاده با اجازه ی کی اومدی تو؟ها؟

ز- تو با این ؟

چ- کی؟؟

پر از ارامش و با ادای زیادی پرسید

ز-این مرتیکه ی قاتل

چ-منظورت باباته؟!!

ز-خفه شو خفه شو یه قاتل یه زنجیری مثل تو کثافت

چ-هاهاها..قاتل؟

چ-درست شنیدم؟کی و کشته ؟هممم؟؟
خوک کوچیکه و خوک بزرگه رو ؟

هجوم زین قبل از اینکه به سمتش بیاد با لگد مرد بین پاهاش ناتموم موند
دستش و بین پاهاش گرفت وحالت نیمه خمیده به خودش پیچید وقتی کمی از درد فاصله گرفت پرسید

ز-چرا اومدی. ..سراغم ؟

چ-برای رسیدن به جوابت حاضری چیکار کنی؟

ز-هیچ کاری .. دیگه حاضر نیستم کاری کنم میتونی بکشیم, دست و پام و بِبری یا هر گه دیگه ای که به دهنت شیرین میاد

چ-ساکت شو

چ-خیلی دلم میخواست دلیل شجاعت موش کوچولومون و بدونم!

ز-اگه جوابم و نگیرم تضمینی نداره زنده بذارمت!

زن بلند پوزخند زد

ز-تو موش کوچیک هنوز انقدری قُد هستی که صاحبت و تهدید کنی؟
می دونی قراره چی و تحمل کنی وقتی پات به این اتاق باز شده؟

ز-چیه امادگیش و نداری؟ منتظر فرصت بودی بیشتر عذاب کشیدنم و ببینی از همین سوختی نه؟

چ- زیاد حرف میزنی گستاخ

زین در تلاش بود تا صدایی که روحش و خراش میداد و نشنیده بگیره صدایی که بدترین سالهای زندگیش و یاداور میشد.
بین دستای دو مرد تقلا میکرد تا خودش و ازاد کنه

ز-بهم بگو با این مرتیکه ی حرومی چه صنمی داشتی.هنوز زنده اس؟

زن با خشم زیاد مشتش و به صورتش کوبید

چ-حواست به حرف زدنت باشه..حواست باشه تو دستای کی گرفتار شدی!

ز-کی؟ تو دستای کی؟بگو زنیکه ی روانپریش هورنی

زین بی وقفه و بدون هیچ ترسی جملاتش و ادامه میداد تا چهل و سه با ارامش بیشتری حرف بزنه

چ- دوسش داشتی؟

ز-ازش متنفربودم همیشه متنفربودم

چ-چرا؟مگه ادم از پدر عزیزش متنفر میشه؟

HURRICANE  ZiamWhere stories live. Discover now