فقط کافیه نشون بدین دوسش دارین من خیلی زود پارتا رو می نویسم برای اپ پس بدون وت نرید
داشتن مهمون برای زنی به سن و سال چهل و سه اصلا عجیب نبود
زین تو شبهای گذشته با مهمونای اعصاب خورد کُنش رو به رو شده بود
مهمونای مسن پر مدعایی که تا نیمه های شب به خوردن مشروب و دود کردن سیگار مشغول بودن
چیزی که مابین نگاه های همه شون به چشم میومد تنفر و حقارتی بود که نسبت به زین داشتن
مثل اینکه همه شون در جریان کارهای صاحب خونه باشن و اون و به خاطر چیزی که ساخته بود یا قصد ساختش و داشت تحسین میکردن.
این و زمانی فهمید که عاجزانه از یکیشون تقاضای کمک کرد
اون زنِ به ظاهر محترم و مهربون با قهقهه ی نفرت انگیزش
وقتی از سرویس به جمع برمیگشت رو به بقیه بلند داد زد
" موشِت ازم کمک میخواد! میتونی کمی غذاش و بیشتر کنی؟وبعد خنده ی بلندتری که زین و به سمت
به عقب هل میداد...از اون شب به بعد تمام سعیش و میکرد تا به بهانه کار تو اشپزخونه مخفی بمونه.
_____
به محض اینکه به در ورودی رسیدن شریل چند بار پلکاش و از هم فاصله داد دستش و شبیه بادبزن به صورتش تکون داد
احساس گرما, ترس و دلهره ای که لحظه لحظه بیشتر میشدلیام نگاهی بهش انداخت نمیتونست ارومش کنه در حالیکه خودش هم دست کمی نداشت اظطراب اون خونه به راحتی به رگ هاشون نفوذ میکرد وقتی از جلوی نگهبانای پر تعداد گذشتن
ش-گاد اینجا مثل منطقه ی نظامیه.اسلحم دارن؟
ل-معلومه که دارن!ترسم از اینکه یکی از این اسلحه ها دست مالیک بیوفته
ش-دستام و ببین
انگشتاش و جلو گرفت تا لرزشش و به لیام نشون بده
ل-اروم باش شری.اتفاقی نمیوفته.
با زنگ درِ سالن تپش قلب زین بالاتر رفت.
صدای کفش های پاشنه دار چهل و سه نشون میداد
برای استقبال از مهمونای هم شکلِ خودش به سمت ورودی رفتهکمی از پای سیبی که درست کرده بود و تو دهن گذاشت
اونقدر تلخی دیده بود که ازهیچ طعم شیرینی لذت نبره.
این فقط کمک میکرد از ضعف و سرگیجه اش کمی فاصله بگیره.دستش و به سمت لیام و شری دراز کرد
صمیمی و گرم بنظر میرسیدل-خانوم اسپیسی
ل-نامزدم شریل
دست یخ زده ی شر باعث شد بیشتر نگهش داره
چ-سردت شده مثل اینکه
ش- ءمم یه کمی..
نیم لبخندی از روی اجبار روی صورتش پدید اومد