بیست روز از تنها موندن زین تو خونه ی لیام میگذشت.
صبح زود بلند میشد از فروشگاه نزدیک خونه به حساب پین خوراکی موردنظر اون روزش و میخرید.هنوز نمیتونست به راننده ی هیچ تاکسی اعتماد کنه پس راه و پیاده به خونه برمیگشت
برای نهار چیزی اماده نمیکرد همه ی تمرکزش و روی وعده ی شامی میذاشت که مطمئن بود جنی تادیر وقت هم که شده خودش و بهش میرسونه!
مریضی جدیدی که زین و درگیر خودش کرده بود.
رویای ممنوعه ی دیگه ای که شک نداشت واقعی تراز هر وقت دیگه ایِ چون جنی باهاش صادق بود
احساس اعتماد بنفس زیادی کنارش داشت حس خوبی که بیشتر از رابطه ی جنسی به قلب زین نفوذ کرده بود..
این ماجرادقیقا برای جنیفر هم تکرار میشد.دیر به دیر سراغ لیام و میگرفت و دقیقه هایی که کنارش میگذروند سنگین و غیر قابل تحمل میشدن!
.اروم اروم ازش فاصله میگرفت.تا جایی که حتی فرصتی برای سرزدن بهش هم به وجود نیاره!
ساعت هایی که با زین میگذشتن تبدیل به مهیج ترین لحظه هاش میشدن تاطبق روال بودن کنار ادم جدیدتری و تجربه کنه
.کنار هم میخندیدن, سینما میرفتن مست میشدن , این فقط زین نبود که از برگشت لیام به خونه اش میترسید استرس و حس بد سراسر وجود جنیفرو میگرفت.
نه فقط به خاطر برگشت صاحب خونه دلیل جنی فراتر از حس زین وجودش و اتیش میزد.
امروز زود تر از لیام خودش و به خونه رسونده بود تااخرین ساعت های تنهاییشون و کنار هم بگذرونن.
سعی داشت زین و راضی کنه تا رابطه شون مخفیانه بمونه اما برای زین مخفی کاری چیزی نبود که بهش عادت داشته باشه
ز-چرا ندونه چی میشه؟
ج-نمیخوام فکر کنه که دارم ازت سواستفاده میکنم
ز-مگه اینکارو میکنی؟!
ج- لیام ادم بددلیِ دلیلی نداره بدونه!
ز-دلیلیم نداره ندونه .چی میشه مگه
ج-اگه بدونه با خودش نمیگه چقدر ادمای بیجنبه ای بودن این دوتا؟
ز- من میخوام بدونه چون نمیخوام با پنهون کاری فکر بدی درباره ام بکنه.همینجوریشم من یه فاکر بدنامم
ج-آههه انقدر این رابطه رو بزرگ نکن زین!
با شنیدن جمله اش خیره به صورتش موند متعجب و دمق از جا بلند شد
جنی بلافاصله دنبالش راه افتاد بازوش و به سمت خودش چرخوند
ز- باید حدس میزدم اونقدرام جدی نیست واست.این فقط ی حسی ک بهش جواب دادی مگه نه؟خودت گفتی