ل-ارووم ..همینطوری خوبه پسر
بیشتر از اینکه به راهنمایی هاش توجه نشون بده پرتِ بوی ادکلنی میشد که با هر حرکت, همراه گرمای تن لیام ,مرکبی از اشفتگی رو به زین انتقال میداد
تاحدی غیر قابل کنترل , ذهنش رو فرمانروا میشد که گاهی وسوسه ی یه قیامِ ناگهانی و نابودی این پادشاهیِ غیر عادلانه رو به ذهن راه بده
شاید چون میترسید با گذشت زمان هیچ دست اویز دیگه ای جز لیام, برای زندگی نداشته باشه..
ز-قرار بود این یه ابتنی چند ساعته باشه. کی تو یه چشمه ی معمولی غرق میشه؟!
ز- وجود لیام همون دریاییه که ارزوشو داشتم دنج و بیکران
ز-داری گم میشی هیچ فکر کردی اگه این چشمه خشک بشه دیگه چیزی ازت باقی نمیمونه جز لباسات؟!
ز-زین مالیک اجازه نمیده نفس هاش وابسته به کسی باشه زین مالیک جا میذاره و میره
ز-دیگه همراهی بادو نمیخوام تا منو به یه جای نامعلوم ببره مقصدمن تا همیشه همینجاس..
وقتی بازوش لمس شد با نیم نگاه بی تمرکزی به صورتش به جاده ی روبه رو برگشت
ل-نباید یکمی مضطرب باشی؟!
ز-اگه ترسو و نامطمئن باشم حس قدرتِ اموزگاری میاد سراغ تو...ازش خوشم نمیاد!
ل- جوجه گربه ای با غرور یه پلنگ پیر عع رد شد دیدیش؟!
نیم نگاه تاسف باری بهش انداخت و
در حالی که بادی به غبغب میداد گفت
ز-مهم ماهیت درونی و شجاعت نه شکل و شمایلل- اگه ساکنِ جنگل مشترکی بودیم عمرا باهات رفیق نمیشدم!
ز-منم دلم نمیخواست یه حشره ی مزاحم لای پشمام لش کنه و پوستمو بخارونه!
کلنجار و شوخی کلامیشون تا چند دقیقه ای ادامه دار شد و دست اخرلیام با نیشگونی از گونه اش ,حرص بازنده بودنش رو کمی خالی کرد چون هیچ جوره نمیتونست در مقابل زین پیروزِ کلمات باشه.
حالا چند دقیقه ای میشد که نسبت به واکنش های مفتضحانه ی قبل با تمرکز بالاتری به گفته های لیام گوش میداد.
گاهی با کنترل فرمون و لمس های کوتاهی به دستش راهنمایش میکرد و گاهی با کلمات تهدید امیز, زین متوجه اشتباهاش میشد
هنوز هم نمیفهمید چرا به نزدیکش بودن عادت نمیکنه به حرارت نگاهش,صدا و حالتی که کلماتو ادا میکنه تماما تازه تر از روزهای قبل زین رو به وجد میاورد
ز-خوابم میگیره یکمی گاز بدم؟
ل-باشه فقط همینطوری مستقیم برو
جاده ی خلوت و سرعت بیشتر اروم اروم حس هیجان رو به وجود زین میاوردتا جاییکه ذوق زدگیش رو با لبخند های ادامه دار به لیام نشون بده