چون گفته بودم میخوام زودتر از واتپد برم پارتا رو طولانی تر میذارم...حوصله داشتین بخونیدش
فکر میکرد با حرف هایی که هفته ی پیش بینشون رد و بدل شده
همه چیز و به حال عادی برگردونده
اما حالا شک نداشت هیچ حالت عادی مابین حرکات زین وجود نداره.بیشتر اوقات خودش و تو اتاقش حبس میکرد.کم پیش میومد لبخند بزنه یا با لیام وقت بگذرونه.
یا کتاب میخوند یا روی تختش تاق باز موزیک گوش میکرد.با وجود تلاش لیام اما زین واکنشی برای خارج شدن از این وضعیت نشون نمیداد.
بعد از درزدن وارد اتاقش شد.وقتی میدید هنوز تو حالت نیم ساعت پیش باقی مونده متعجب گفت
ل-زین؟ هنوز اماده نیستی؟
ز-نمیام
ل-یعنی چی نمیام تمام روز خونه بودیم.پاشو هوا خوبه
ز-حالش و ندارم.تازه هوام ابری
نفس کلافه ای کشید وقتی کنارش لبه ی تخت نشست
ل-میریم پیاده روی یه چیزیم میخوریم بیرون.کمی هوای تازه حالت و جا میارهاروم کتاب و از بین دست هاش بیرون کشید
دلش میخواست لیام و به زور از اتاقش بیرون کنهدلش میخواست بین فکرا و کلنجارای ذهنیش تنها بمونه بدون هیچ مزاحمی در باره ی حس جدیدش فکر کنه.
حسی که حتی جرات نداشت با روانپزشکش هم حرفی در باره اش بزنه.ل-میدونم این کتاب خیلی جذاب ولی دنیای بیرون و نباید فراموش کنی.پاشو منتظرم
کتاب و روی تخت گذاشت و از اتاق بیرون رفت..
شاید بهتر بود به جای فکرای تموم نشدنی با علت اصلی حسش زمان بگذرونه.هر چند بودن با لیام بیشتر باعث گیجیش میشد تا رسیدن به نتیجه..
وقتی هردو کنار هم تو جاده ی اصلی که کمی سرازیری داشت قدم برمیداشتن
کلاه بافتش و پایین تر کشید میدونست به سرعت ممکن سرمابخوره دلش نمیخواست زحمت اضافه ای به زین بده.حدس میزد اگه حرفی نزنه تا خود فردا میتونه تو سکوت به قدم هاش خیره بمونه
با ارنجش ضربه ی ارومی به ارنج زین زدل-رفیق کجایی؟
ز-همینجا
بازهم صورت اروم و تو فکر فرورفته ی زین که ارامش و از لیام میگرفت
باعث شد سر صحبت و باز کنهل-دلم میخواست اونقدر صمیمی میبودیم که رازت و بهم بگی
ز-راز؟
ل-رازی که تو رو به عمق وجودت کشیده علاقه ای هم نداری ازش خارج شی..انگار تو این دنیا نباشی..کجایی ؟؟
ز-وقتی اینطوری حرف میزنی دلم میخواد یه مشت محکم تو صورتت خالی کنم.!
لیام لبخند به لب نگاهش میکرد
ل-حتما درست میگم که اینطوری واکنش میدی