این پارت جادویی هرچی بخونیدش تموم نمیشه 😝
دوروز بعد رو هم زین به خوردن قرص ها ادامه داد
با وجود تهوع زیاد و بیرون روی دردناک
این کارو با اشتیاق انجام میداداگه لازم میشد بقیه ی عمرش و به این حالت بگذرونه
حتما این و ترجیح میداد به برگشتش سمت سیلوی یا زندگی با چهل و سه..البته همه ی این فکرها قبل از خوردن قرص به سرش میزد !!
به محض شروع علائم همه ی موجودات زمین و لعنت میفرستاد و ارزوی سکس با چل و سه و یا کاری که بهش مشغول بود تبدیل به حسرتای دست نیافتنی زندگیش میشدن!..همه ی این اتفاقات با اومدن لیام بدتر میشد وقتی میدید
اونقدر سرحال خوشتیپ و بی غم بنظر میاد..امروز دومین روزی بود که با لیام قرار گذاشته بود
دومین روز از ازمایشای اعصاب خورد کن و دردسری که زین میدونست خودش به وجود اورده..
نزدیک به ساعت یازده صبح
لیام با بوی ادکلن مست کننده و تیپ فوقالعاده ترش نسبت به روزهای قبل وارد اتاق شدل-سلام
ز-فاک بهت !
ل-سلام عادلانه ای نبود.
ز-حس ابکشی و دارم که از همه جام کثافت میریزه
لیام بلند خندید
ز-فاک اف بیشعور
لبخند لیام هنوز جمع نشده بود
تو همون حال سمت کیفش رفت و شیشه مربای کوچیکی رو بیرون اوردل-توت فرنگی همون که سفارش دادی
زین دستاش و به شکمش فشار داد و از درد زیاد اخی گفت بی معطلی قدماش و سمت دسشویی تند کرد
از فرصت استفاده کرد و زیر بالش زین و نگاهی انداخت
قرص هایی که داده بود و با قرص های جدید جابه جا کرد و دوباره سر جاشون گذاشت.زین رنگ پریده و ناراحت از دسشویی بیرون اومد
ز- لعنت به روزی که دنیا اومدم
ل-بیا دراز بکش اروم اروم اثراتش کم میشه
استین لباسش و بالا داد تا جای کبودی سرنگ هارو نشون بده
ز-از همه بدتر اینان ببین همه جام و خون گرفتن
ل-اوو چندش اورِ
ز-تو چندش اورتری با این راه حل مسخره ات
ل-اگه راه حل من نبود باید برمیگشتی به دخمه ات پس صبر داشته باش
از کیفش برگه ی سفیدی و دراورد و کنار تخت زین نشست
حالا که دراز کشیده بود کمی راحت تر نفس میکشید
ل-اسم اوریل تورو یاد چی میندازه؟
ز-باز شروع شد نمیفهمم این سوالای بیربط چیه میپرسی