🔴وت 188
Endless Fight🎵🎼🎶
Gustavo Santaolallaدرد بدی به گلوش چنگ مینداخت.
در حالیکه زانوش عصبی تو حرکت بود سعی داشت با گوش دادن به موزیکی که از هدفونش پخش میشد از مرور اتفاقات چند دقیقه ی قبل دست بکشه..
با رد کردن نیمی از اهنگ ها باز هم نتونست به بی قراریش پایان بده ..
فاصله تخت تا دیوار رو چند باری طی کرد وقتی دوباره لبه ی تخت مینشست سعی کرد با تند خونیِ اسم کتاب هایی که داخل قفسه داشت مغزش رو به سکوت وادار کنه..
مرد بدون نقاب.پدیده.کوری.فضای وارونه..لیام پین..
نگاهش به ابتدای قفسه رسید اینبار بدون تلاش اجازه داد تا فورانِ احساسِ درد به شکل اشک ,گونه هاش رو خیس کنه
با اینحال نه گلایه ای از لیام داشت و نه پشیمونی از خودش..
به همون حال برعکس روی تخت دراز کشید کلافه صورت خیسش رو به ملافه مالید..نمیتونست مقصر بدونتش..تصور میکرد حسی که تو لیام به وجود اورده دقیقا همون حسی که خودش به پری داره!
به زمانی فکر کرد که لیامی تو زندگیش نبود و یا حس تعلقی..
تصور برگشت به تنهایی فکر عذاب اور دیگه ای بود که اروم و قرار و ازش میگرفت
حداقل تا قبل از اقرار به این حس دلخوشی ذهنی داشت تا لحظاتش رو باهاش شیرین کنه اما حالا...
اروم اروم به پهلو تو خودش جمع شد درحالیکه بی صدا اشک های زیادش رو رها کرده بود بدون اینکه فکری برای فرداهای بعد داشته باشه ترجیح میداد تو تاریکی و خلا فکری عمیقی فرو بره..
خیره به تارو پود ملافه اش مورچه ای رو دنبال میکرد که از صورتش دور میشد با وجود ناهمواری که پارچه ایجاد کرده بود اما سرسختانه به راهش ادامه میداد
اروم لب زد
ز-هی کجا میری؟وقتی جوابی نگرفت دوباره پرسید
ز-میری دنبال تغییر ؟یا ارزوهات ؟مورچه برای چند ثانیه ای به عقب برگشت تا زین با انگشت مانع برگشتش بشه
ز-برنگرد هیچوقت..اون جلو سرابم که باشه از جای قبلیت بهتره...!نفس عمیقی کشید و به سمت دیگه اش جابه جاشد
عجیب بود اما خستگی شدید فکری حتی اجازه نمیداد به سمت پریز بره یا علاقه مند به فکر اضافه ای باشه
چشم هاش روی هم میومد وقتی ساکن اتاق بغلی از اشفتگی زیاد دچار سردرد طاقت فرسایی شده بود که هیچ جوره اروم شدنی بنظر نمیرسید.
.نمیدونست چطور میتونه اوضاع بهم ریخته ی بینشون رو درست کنه.اون هم با روحیه ی اسیب پذیری که از زین سراغ داشت.