وقتی دختر ازش خداحافظی کرد از سر کنجکاوی نگاهی بهش انداخت
ریز جثه با پایی که لنگ میزد.با خودش فکر کرد تمام ادم ها با ارزوهای کوچیک و بزرگشون زنده ان
فکر کرد ادم ها بدون ارزو و امید از درون میپوسن.پس به خودش به لیام یا حتی به کاترین حق داد برای داشتن هر ارزویی.هنوز نمیدونست ارزوی خودش چیه؟ از وقتی وارد خونه ی پین شده بود اونقدر همه چیز رویایی جلو رفته بود که فرصتی برای فکر کردن بهش نداشته باشه..
فکر کرد برای پیدا کردن ارزوش حتما باید زمانی رو کنار بذاره...
زمانیکه به گیت خروجی میرسید.
تلفنش به صدا دراومد ظاهرا زنی به اسم فینچ. خروجی دوم منتظرش بود تا به هتل محل اقامتش راهنماییش کنهزن نیمه مسن و مقرراتی با موهای مسی , اخمالود داخل ماشین بود
"اقای مالیک از دیدنتون خوشوقتم
ز-ممنون خانوم
"امروز و استراحت میکنید فردا حوالی عصر ماشین دنبالتون میاد..من همراهیتون میکنم
نگاهی تبلت بزرگش انداخت
"برنامه هاتون فشرده ان.مشکلی که ندارید؟ز-نه به هیچ وجه
تمام تلاشش و داشت تا موبه مو رفتار و کلمات پین و بکار بگیره
همون جورجدی مودب و مشتاق
از نظر خودش فیک مضحکی بوداز پین
اما از نگاه دیگران مرد جذاب مغرور و کم حرفی بنظر میرسید که مثل یه اصیل زاده سنجیده و حساب شده رفتار میکنه.زمانیکه زن از برنامه ی روزهای بعدش حرف میزد زین تمام تلاشش و داشت تا اضطرابش و مخفی کنه..
بدون پین سخت بنظر میرسید اما زین موفق بود.شاید چون به خوبی ورز داده شده بود برای موقعیت های این چنینی.
لیام با مهارت زیادی تونسته بود تحت تاثیر قرارش بده.جوری که حتی بدون حضورش هم زین میتونست خودش رو به سمت راه درست هدایت کنهدرحالیکه از لابی بزرگ هتل میگذشت بی تفاوت به اطراف نگاهی انداخت. لیام گفته بود که لازم نیست همه چیز و تو نگاه اول کشف کنه.!
چون در اون صورت شگفت زده بنظر میرسید جوری که همه متوجه بشن تا به حال با همچین موقعیتی مواجه نشده.!!لیام نبود اما تک تک کلماتش راهنمای زین بودن..مو به مو و دقیق همه رو اجرا میکرد..
وقتی از رفتن زن و منشیش مطمین شد در اتاق و بست
به اتاق بزرگش سرک کشید و با نگاهش وسایل و از نظر گذروند
با خیال راحت کتش و از تن بیرون اوردو لبه تخت نشست.پیامی که لیام براش فرستاده بود و زین نتونسته بود در حضور مدیر بازش کنه رو چک کرد