44

4.9K 664 1.8K
                                    

لیام نیمه بیدار روی تخت دراز کشیده بود دست از لمس گونه اش برداشت

ک-بیب میرم دوش بگیرم بعدش مجبورم برم.میدونی که نمیخوام

دست کاترین و بین انگشت هاش فشرد
ل-میدونم.نگران نباش

ک-به جبران مرخصی هام مجبورم..اگه نرم اخراج میشم..واقعا نمیخوام..

ل-ارووم من خوبم..درک میکنم..

بوسه ی روی لبهاش نشوند و از اتاقش بیرون رفت..

هنوز چند دقیقه ای از رفتن کیت نگذشته بود که صدای زنگ در ,لیام و از حالش بیرون اورد برای لحظه ای گیج موند

اما به محض شنیدن زنگ دوم با فکر برگشت زین سرگیجه ازش دور شد تلو تلو میخورد اما خوشحالی بیش از حد انرژی مضاعفی و بهش میداد..

قبل از اینکه انگشت زین برای سومین بار روی زنگ بیاد در و با لبخند باز کرد.

برای ثانیه ای به صورت زیباش خیره موند.همون جذابِ همیشگی با موهایی که از پشت بسته شده بود.

ل-زین

به سمتش رفت تا تو اغوش بگیرتش اما به بهانه ی برداشتن چمدون خیلی زود قدمی به عقب برداشت تا لبخند لیام روی لبهاش بماسه.

با این حال سعی کرد هنوزم به رفتارش مسلط باشه درست شکل مرد جا افتاده و محکمی که میخواست!

ل-خوش اومدی.جات خیلی خالی بود

ز-ممنون

از جلوی در کنار رفت در حالیکه دستش و به دیوار گرفته بود..ذوق زیادی به وجودش میومد وقتی بر خلاف فکرهاش زین باز هم برگشته بود.

ز-خوبی؟
سرسری و خشک پرسید

ل-من عالیم...

نگاهی به صورت رنگ پریده اش انداخت.چشم هاش که تو گودال سیاهی محاصره شده بودن اما باز هم برای زین خوشرنگ بودن..و صورتی که هرچیزی جز عالی و نشون میداد

خیلی زود نگاهش و گرفت وقتی کاترین بهش سلام میداد

ک-خوش اومدی

ز-ممنون

ک-چقدر خوب شد حالا با خیال راحت میرم سر کارم..

نگاهش و از هردو گرفت و راهی اتاقش شد..

در حالیکه زیر بازوی لیام و میگرفت به سمت اتاق هدایتش کرد

ک-کجا بلند شدی راه افتادی..بیا....

ک-خدایا دیرم شد

وقتی کاترین ازش دور شد سعی داشت به سردی رفتار زین بی توجه باشه..همین که برگشته بود مثل این بود که روح زندگی بهش برگرده

در اتاقش باز بود پس بدون در زدن وارد شد

ک- من چند روزی باید فشرده سرکارم باشم ..برنامه غذایی و قرص هاش و در یخچال چسبوندم...خوب شد اومدی خیالم راحت.. حواست هست ها؟؟

HURRICANE  ZiamWhere stories live. Discover now