10.

1.7K 333 27
                                    

از دید جیمین

نق زنان گفتم:" ممنون که منو تو مهمونی پیچوندی، عوضی!" و کوله پشتیم رو محکم رو میز تهیونگ کوبیدم.

اون با خجالت بالا رو نگاه کرد و شروع به بازی کردن با دفترش کرد:" ببخشید! آخه حواسم پرت شد." لبخندی زد و ادامه داد:" اما خب عوضش من و کوکی از الان رسما داریم قرار می ذاریم!"
چشمام رو چرخوندم و نشستم:" آره، خب... وقتی باهم رفتین متوجه شدم." بعد نیشخند زدم و ابروهامو بالا و پایین کردم:" چیز خاصی هم اتفاق افتاد؟"
سرخ شد و گفت:" چی! نـ-نه..."

اما من جدی تر گیر دادم:" میگم انجامش دادین یا نه؟!"
البته نباید الان اینقدر براشون هیجان زده هم باشم اما خب دست خودم نیست. حداقلش اینه که یه نفر اینجا داره خوش می گذرونه.

نفسش رو بیرون داد:" نه! جونگکوک واسه ی اینجور چیزها خیلی کیوت و بی گناهه... حداقل الان خیلی کوچولوئه."
نیشخندزنان گفتم:" آهان."
" اینجوری با اون لحن و اون چشم هات بهم نگاه نکن، پارک!"
و منم در حالی که حسابی سرحال اومده بودم گفتم: "هرچی تو بگی..." و کارای مدرسه ام رو از تو کیفم بیرون کشیدم. حس می کردم یه نفر اون اطرافه و وقتی بالارو نگاه کردم دیدم یونگی وارد کلاس شد.
به سمت من نگاهی ننداخت و فقط پشت من نشست؛ که باعث شد اخم کنم.

یعنی الان میخواد من رو نادیده بگیره و فقط وقتی که هوسوک هست یا کس دیگه ای نیست میخواد با من حرف بزنه؟
نمیدونم چرا این فکر یکم ناراحتم می کنه... اما فقط یکم.

صدای تهیونگ که می گفت:" آهای، سلااام؟؟؟! جیمین!" من رو از افکارم بیرون کشید.
گلوم رو صاف کردم:" ببخشید، چی گفتی؟ چی؟ "
"حالت خوبه؟ انگاری یه لحظه رنگ صورتت پرید."
لبخندی روی صورتم آوردم و گفتم:" نه عالی ام!" و سعی کردم نیشخند -یونگی- که از پشت سرم شنیده میشد رو نادیده بگیرم. نیشخندی که باعث میشد تا ستون فقراتم بلرزه.

***

هوسوک در حالی که تشویقم می کرد گفت:" وااای. خیلی عالی انجامش دادی!" و صداش من رو از افکارم بیرون کشید و دست از رقص کشیدم، بهش لبخند زدم و آهنگ رو خاموش کردم.

هوسوک روی صندلی تماشاچی ها نشسته بود و احتمالا تمام مدت داشته من رو تماشا می کرده و نهایتا یه حوله برام پرت کرد تا عرق سر و صورتم رو پاک کنم.
"مرسی! طراحی رقصت واقعا عالیه. خیلی خوب بهم میاد."
" قابلی نداره. من مخصوص تو درست کردم و اون لحظه تو رو توی ذهنم داشتم." بعد اعتراف کرد:" می دونستم که با انجامش عالی خواهی بود." بعد چشم هاش با حالتی که داشتن ستایشم می کردن روی بدنم چرخیدن.

کمی معذب شدم و به سمت دیگه ای نگاه کردم اما خب باید اعتراف کنم از درون حس خوبی بهم دست داده بود.
خیلی وقت میشد که اون اینجوری از ته دل از بدنم یا رقصیدنم تعریف نکرده. اون همیشه عادت داشت ادعا کنه که من خیلی مزخرف می رقصیدم و موقع رقصیدن بد به نظر میام و این یکی از دلایلی بود که من رقص رو کنار گذاشتم.

Time; YoonMin | Per TranslationOnde histórias criam vida. Descubra agora