5.

1.8K 395 23
                                    

ممنون از استقبال خوب تون!! رای یادتون نره!

از دید جیمین

صدای گوش خراش هشدار ساعت بیدارم کرد. صاف نشستم و نالیدم. موهامو از جلوی صورتم کنار زدم و اخم کردم. انگار خونه نبودم... اما بعد همه چیز ناگهان به ذهنم برگشت. نفسم حبس شد، از جا که پریدم متوجه میشم تو اتاق قدیمی خودم تو خونه پدر و مادرم هستم.
سال هاست که ندیدم شون چون هوسوک ازشون خوشش نمی اومد. چشمم به گوشی قدیمیم روی میز میوفته و لبخند میزنم.
به سمت حموم میدوم و با خوشحالی به خود 15 سالم که به خودم نگاه کردم و جیغی از خوشحالی کشیدم:" یوهووو!"

آخرین باری که روی صورتم چین نیوفتاده بود و موهام در حال خاکستری شدن بودن رو به یاد نداشتم.
" جیمین! عزیزم وقت مدرسه اس."

وقتی صدای مادرم از طبقه پایین به گوشم می رسه، فریاد میزنم:" اومدم!" و از سرویس بیرون میدوم و میرم تو اتاق سراغ کمدم تا یه لباس خیلی خوب برای مدرسه پیدا کنم.
امسال قراره متفاوت باشه. من دیگه هرگز اون 'جیمین ضعیف و ترسوی گذشته' نخواهم شد.
دیگه تسلیم هوسوک نمیشم. دیگه تسلیم فشار و رفتاراش نمیشم. خیلی دوستش داشتم و اون هم از این دوست داشتن سواستفاده می کرد. اونقدر بهم زور کرد تا از دوستانم دور بشم، حتی بکارتم رو با اصرارهای متناوب و تحت فشار قرار دادنم، گرفت.
اما دیگه هرگز نه. اون نه لیاقت بدنم رو داره نه لیاقت عشقم رو. هرگز درد و بدبختی ای که اون برام آورد رو فراموش نمیکنم.

***

" جیمین! صبر کن!"
با صدای بهترین دوست زمان دبیرستانم میچرخم. آآام در اصل، منظورم همین الانه... چون من الان تو زمان دبیرستان هستم.

'کیم تهیونگ' به سمت من میدوه و بعد دستش رو دور شونم میندازه:" امسال قراره خیلی عالی باشه!" بعد چشمک میزنه:" نمیتونم بیشتر از این برای دیدن سال اولی های کیوت صبر کنم!"
می خندم، خیلی دلم براش تنگ شده. بعد از هوسوک، از هم دور افتادیم. اینطور که شنیدم اون و دوست پسرش که تو دبیرستان آشنا شدن بعد ها باهم ازدواج کردند... که البته من نتونستم به جشن ازدواج شون برم.
اذیتش کردم:" آره. مطمئنم که همین الانش هم یکی شون منتظرته."
سری تکون داد و گفت:" فکر کنم منظورت 'منتظر ما' باشه. امسال دیگه واسه خودمون دوست پسر دست و پا می کنیم. بیا بهم دیگه قول بدیم."
بعد هم انگشت کوچیکش رو برای قول دادن به سمتم بالا گرفت.
چشمام رو به خاطر این رفتار بچگونش چرخوندم:" قول انگشت کوچیک؟ واقعا؟!"
اون سری تکون داد و در حالی به نظر کاملا جدی به نظر می رسید گفت:" معلومه. این قضیه ی خیلی بزرگیه! تمام تابستون در موردش حرف زدیم!"
لبم رو گاز گرفتم:" فکر کنم الان دلم دوست پسر داشتن رو نمی خواد. فقط میخوام روی رقصم تمرکز کنم."
اون نفسش رو حبس کرد:" من مطمئنم و تا جایی که یادمه تا چند وقت پیش یک کراش درست و حسابی رو 'جانگ هوسوک' داشتی! خودتم قول داده بودی که امسال دیگه بهش میگی. باید انجامش بدی! من نمیخوام این کارو تنها انجام بدم." و نهایتا لباش رو ورچید و گفت:" اصلا میتونیم قرار دوتایی با دوست پسرامون بزاریم!"
خندیدم و به بازوش مشتی زدم:" به خاطر پیدا کردن دوست پسر به من احتیاجی نداری. خودت به تنهایی، کافی هستی." و لبخند زدم.
اون سرش رو چرخوند، بیشتر از قبل لباشو ور چید و تایید کرد: "فک کنم حق با توئه..."

Time; YoonMin | Per TranslationWhere stories live. Discover now