12.

1.5K 323 21
                                    

از دید جیمین

وقتی خواستم وارد حیاط جلویی خونه شدم شنیدم کسی گفت:" خیلی دیره، میدونی."

که باعث شد از ترس، از جام بپرم، و مین یونگی رو کنار پرچین بین خونه هامون دیدم که داره سیگار میکشه.
کتم رو محکم تر دور خودم پیچوندم، و شونه ای بالا انداختم:" خب که چی؟ مگه تو پلیس چک کردن زمان رفت و آمد منی؟ خانوادم می دونن کجا بودم و کی برمی گردم."
خندید، و سیگارش رو خاموش کرد:" رقصت رو دیدم. واقعا حرکات خوبی داری، پارک."
" آره؟ منم دیدم که تا دم رستوران داشتی من و دوستام رو تعقیب می کردی." بعد دستام رو جلوی سینم، گره کردم.
اون نیشخند زد:" تعقیب! تو رو تعقیب می کردم؟"

گفتم:" آره دیگه؛ راستی چرا در مورد اینکه اون دحتره داشت مورد حمله قرار می گرفت بهم دروغ گفتی؟ امشب با هوسوک دیدمش و به نظر می اومد باهم باشن. اگه هوسوک و دیگران بهش تجاوز کرده بودن مطمئن بودم که الان نمی خواست در کنارش باشه."
یونگی کمی مکث کرد، و درهر حالی که کمی تعجب کرده بود گفت:" خب من که بعدش نموندم ببینم چه اتفاقی داره بینشون میوفته، موندم؟ سرم به پرستاری بچه - که تو باشی- گرم بود."
دهن کجی کردم:" من به پرستار بچه احتیاجی ندارم. مخصوصا اینکه اون تو باشی، مین."
نگام کرد، و چشماش وجودم رو متفکرانه بررسی کردن:" هرچی تو بگی. به نظر نمی اومد، خیلی بدت اومده باشه که من مراقبت باشم و ناراحت شده باشی فسقلی. حالا مثل یه آدم قوی رفتار میکنی، هوم؟ مطمئنی که نمی خوای توجهم رو جلب کنی؟" و بعد هم ادای من رو در آورد.

در حالی که خودم رو خیلی متعجب نشون می دادم بهش نگاه کردم:" من مست بودم و هیچ کنترلی روی کارام نداشتم."
شونه ای بالا انداخت:" هرچی تو بگی، هویجک!"
" تـ... تو الان منو هویجک صدا کردی؟!"
" اوه ببخشید. پفک نمکی رو ترجیح میدی؟"
توپیدم:" ببند!"
با دهن بسته خندید و بهم نگاه کرد:" البته منظورم رو بد برداشت نکن. مطمئنا تو یه پفک نمکی خیلی جذابی... و خب فکر کنم از نوع تند و آتیشیش هم باشی؟" بعد اضافه کرد:" یه چیز رو بهم بگو؛ مزه ی خودت تنده یا شیرین؟ من که فکر می کنم تند باشه."
من چشمام رو چرخوندم، و از کنارش رد شدم اما اون دنبالم راه افتاد و اومد که باعث شد بپرسم:" داری چیکار میکنی؟"
" مثل یه جنتلمن دارم باهات تا در خونه تون قدم میزنم."

کرم آلود گفتم:" تو و جنتلمن توی یک جمله قرار بگیرید؟ فکر کنم دنیا داره رسما به آخر میرسه."
اما اون با نیشخند جواب داد:" این توهین آمیزه، هویجک. من دارم باهات خوب رفتار می کنم."
جواب دادم:" من رو نخندون."
نگاهی به پنجره های تاریک در جلو انداخت و به سمت پارکینگ نگاه کرد:" پدر و مادرت خونه نیستن نه؟"

و من... نمیدونم که چرا از این لحنش به خودم لرزیدم.
در حالی که در رو باز می کردم پرسیدم:" حالا چرا واست مهمه؟"
پرسید:" میتونم بیام تو؟"
" چی؟ چرا!"
" همین جوری کنجکاوم ببینم این اتاق بزرگت از درون چه شکلیه."

Time; YoonMin | Per TranslationWo Geschichten leben. Entdecke jetzt