هنوز 1 رای مونده بود به شرط برسه ولی اپ میکنم. این بار 65 رای
از دید جیمین
وقتی رسیدم خونه خسته و عصبی بودم و تقریبا فراموش کرده بودم که کلیدهام رو داده بودم به یونگی؛ فقط وقتی دیدم که در جلویی بازه یادم افتاد.
خونه تاریک و ساکت بود و وقتی از پله ها رفتم بالا متوجه شدم که یونگی پشت کامپیوترم نشسته و به پنجره ای که به اتاق خودش ختم میشه زل زده.
اخم کردم و از سر شونه ش نگاه کردم و متوجه شدم که سایه ای داره تو اتاق تاریکش تکون میخوره.
ازش پرسیدم:" اون دیگه کیه؟"
نفسش رو بیرون داد:" جانگ."
" آ-آخه چرا اون باید بیاد توی اتاق تو؟ تو که اینجایی؛ یعنی یواشکی وارد شده؟"
شونه اش رو بالا انداخت و گفت:" احتمالا امیدوار بوده که من اونجا باشم تا بتونه درباره ی رابطه مون 'حرف' بزنه."
ابروم رو خم کردم: "منظورت از... 'رابطه مون' رابطه ی من و توئه یا... رابطه ی تو و خودش؟"نفسش رو بیرون داد:" احتمالا هر دوتاش. اون همیشه حسود و بدبخت بوده و هست."
بعد هم من رو چرخوند تا رو به روش باشم و دستش رو روی پشتم گذاشت تا به آرومی من رو روی سر زانوهاش بشونه، مقاومت نکردم، اصلا چطوری می تونستم مقاومت کنم؟
آهسته برای چند دقیقه و طولانی همدیگرو بوسیدیم، تمام این مدت هر دومون متوجه ی چشم هایی که به حد سوراخ کردن بهمون زل زده بودن، بودیم.
بعد یونگی نیشخند زد و گفت:" بیا براش یه نمایش اجرا کنیم، نمایشگر کوچولوی من."
من سرخ شدم و وقتی ناگهان وقتی من رو بلند کرد و روی تخت انداخت فریاد کوتاهی کشیدم... بعد همین طور که داشت می رفت سمت پنجره و بازش کرد نگاهش می کردم.
نور اتاقم تا اتاق خودش افتاد و یه چهره ی عصبانی رو روشن کرد. از دیدن اون چشم های عصبی، حسود و ترسناک که حس آشنای قدیمی رو بهم یادآوری می کرد، به خودم لرزیدم.
متوجه شدم که پنجره ی اون ور هم کاملا بازه؛ پس می تونست تمام چیزایی که می گیم و انجام میدیم رو بشنوه پس زمزمه کردم:" مـ-مطمئن نیستم که این ایده ی خوبی باشه..."
اما یونگی که نیشخند زد، لباسش رو از تنش بیرون کشید و روی زمین پرتش کرد، بعد هم شلوارش رو پایین کشید و با بدن بی نظیرش در حالی که چیزی جز لباس زیر ابریشمی قرمزش تنش نبود اونجا ایستاد.
بی اختیار لب هام رو لیسیدم. اون روی ملافه ها اومد و خودش رو روی من کشوند و دست هاش رو بین موهام فرو برد، خیلی محکم لب هام رو بوسید، و اجازه داد که زبونش وارد دهنم بشه و جای جای اون رو مال خودش کنه.
من به آرومی نالیدم و سر جام دراز کشیدم، تا اجازه بدم هر جور میخواد بدنم رو لمس کنه و اون لباسم رو از سرم بیرون کشید.چشمام رو محکم بستم، حس می کردم بدنم زیادی برای تماشا شدن توسط اون یکی فرد که تو اون یکی اتاقه تو دیده اما هیچ کدوم از ما متوقف نشدیم.
حق با اون بود. من 'این جوری' دوست دارم.

ESTÁS LEYENDO
Time; YoonMin | Per Translation
Fanfictionزمان | Time خلاصه: پارک جیمین ناراحت و تنهاست؛ پارتنری که 15 سال باهم بودن، از نظر احساسی و فیزیکی بعد از سالها سواستفاده و سورفتار اون رو رها کرد و روش اثر بدی گذاشت و باعث شد توی تمام زندگی همچین احساس سنگینی داشته باشه. اون آرزو می ک...