⚠ هشدار؛ اسمات خالص.
وقتی یونگی من رو با صورت به سمت دیوار هل داد، آهی از سر لذت و هیجان کشیدم و اون بدنش رو محکم از پشت بهم چسبوند و دست هام رو کنار دو طرف سرم نگه داشت.
نمی تونستم تکون بخورم.
زمزمه کرد:" نچ، نچ، نچ. میدونی چند وقته داری اینجوری عذابم میدی، پارک؟"
در حالی که از ته گلوم می نالیدم، سعی کردم خودم رو آزاد کنم و کاملا توی نقش قدیمی خودم فرو رفته بودم. از هیجان اینکه اونم داره بازی می کنه به خودم لرزیدم:" مـ-منظورت رو متوجه نمیشم، تویی که زاغ سیاهم رو چوب میزنی!"و دوباره سعی کردم خودم رو آزاد کنم اما اون من رو سر جای خودم نگه داشت و زانوش از پشت بین دوتا پاهام آورد و زیر عضوم فشار آورد.
اون موهام رو گرفت و سرم رو عقب کشید و در حالی که گردنم رو می لیسید گفت:" اووم، مدت زیادی هست که حواسم بهت هست. همش داری با این استایلت بهم کرم میریزی و خودت رو جلوی پنجره ی من به نمایش می ذاری! ردش نکن، پارک!"
کنار گلوم رو گاز گرفت و ادامه داد:" تو خودت این رو خواستی."
عاشق این کاری بودم که داشتیم می کردیم. می دونستم که اون هرگز واقعا بهم صدمه ای نمیزنه و اون روی خشنش الان فقط من رو حسابی هیجان زده و مشتاق کرده بود.بی اختیار یاد تمام وقت هایی که واقعا جلوی پنجره اش، لباس عوض کردم و نمی دونستم داره نگاهم می کنه افتادم. فکر اینکه چندین بار من رو بدون اینکه خودم خبر داشته باشم لخت دیده باعث میشد خجالت بکشم اما هیچ وقت در موردش حرف نمیزنیم.
وقتی عضوش رو به پشتِ هنوز شلوار پوشیده ام فشار داد؛ سعی کردم بگم:" نـ-نه! من که نمی خواستم، کـ-کرم بریزم!"
اون به جذابی خیلی سکس طور و موذیانه با صدای عمیق و خش دارش کنار گوشم خندید و می تونستم حس کنم پریکام خودم داره لباس زیرم رو خیس میکنه.یکی از مچ هام رو رها کرد و با استفاده از دستش، که حالا آزاد شده بود، از روی شلوارم روی عضوم کشید:" حسابی برام خیس شدی، هرزه. بهم دروغ نگو خودتم میدونی که با این باسن خوش فرمت، داشتی التماسم رو می کردی که به فاکت بدم. مگه نه؟ همیشه اینقدر دلت هوس عضوم رو میکنه."
یکی از دست هاش رو دور کمرم حلقه کرد و دست دیگش با موهام سرم رو عقب کشید و روی تخت پرتم کرد.
در حالی که بی هیچ زحمتی من رو روی تخت پرت می کرد خودش رو بین پاهام رسوند، نفس نفس میزدم انگار چشماش داشتن من رو درسته قورت می دادن.اما وقتی که لباس هام رو بلند کرد و گردنبند رو دید چشماش کمی گرد شد:" واو، پارک؟! حالا که وسایل منم می دزدی! خدای من، تو حسابی دنبال توجه منی، نه؟! میدونی که دزدیدی کردن جرمه. شاید باید تحویل پلیس بدمت، هوم؟"
و با بدنش من رو خیلی محکم روی تخت پین کرد و به شدت شروع به بوسیدنم کرد. لب هامون خیلی عالی رو هم قرار گرفتن و زبونش رو با اشتیاق وارد دهنم کرد.

BINABASA MO ANG
Time; YoonMin | Per Translation
Fanfictionزمان | Time خلاصه: پارک جیمین ناراحت و تنهاست؛ پارتنری که 15 سال باهم بودن، از نظر احساسی و فیزیکی بعد از سالها سواستفاده و سورفتار اون رو رها کرد و روش اثر بدی گذاشت و باعث شد توی تمام زندگی همچین احساس سنگینی داشته باشه. اون آرزو می ک...