29
از دید جیمین
روز بعد بیدار شدم که حس کردم دستی دور کمرم پیچیده شده. با احساس گیجی و سردرگمی بیدار شدم و اخم کردم. چرخیدم با یونگی ای که خیلی آروم و با آرامش کنارم خوابیده بود رو به رو شدم. حلقه های تاریکی زیر چشم هاش، شکل گرفته بود.
اصلا کی اومده خونه؟ چرا اینکه من رو تا اتاق حمل کرده و تا اینجا آورده بیدار نشدم؟ نشستم، دستش رو با دقت از دورم باز کردم و خودم رو به سمت بیرون اتاق، از تخت بیرون کشیدم.
تو اتاق نشیمن ملافه ای که باهاش خوابیده بودم همون جا تا شده و روی مبل بود. درک نمیکنم؛ این... این بیش از همه صدمه میزنه، که اون این همه باهام مهربون و با دقته، اون بهترین همسر دنیاست.
پس چرا... چرا باید همچین کاری با زندگی و خودمون بکنه؟ فکر می کردم همه چیز خوب بود. فکر می کردم به اندازه ی کافی خوبم... اون همیشه کاری می کرد که چنین حسی داشته باشم.
چون نمی خواستم دوباره بزنم زیر گریه، تصمیم گرفتم قهوه درست کنم و برای کار آماده بشم. احتیاج به تمرین داشتم.
برنامه ی پایان زمستون مون داشت نزدیک میشد و من باید آماده بشم.
خیلی برنامه ی مهمیه و احتمالا آخرین برنامه ی من خواهد بود... آماده کردن قهوه رو شروع کردم و چند ظرفی که توی سینک بود رو شستم اما وقتی که یه بدن گرم به پشتم چسبید، یه فنجون از دستم افتاد.
لب های یونگی روی گردنم قرار گرفت، دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و در حالی که من رو می بوسید گفت:" صبح بخیر، عزیزم. ببخشید که اینقدر دیر اومدم."
پلک زدم، نمی تونستم صحبت کنم، دست هام داشت می لرزید.
گفتم:" چـ-چی باعث شد که مجبورشی بمونی؟" صدام در حد زمزمه بود.
نالید:" میدونی دیگه، به زودی قراره یه آلبوم دیگه از کمپانی مون بیرون بدیم واسه همین داشتم برای تموم کردن همه چیز به موقع سخت کار می کردم."
لب هام رو روی هم فشار داد:" کـ-کس دیگه ای نبود بمونه و بهت کمک کنه؟"
از رعشه ای که توی صدام بود متنفر بودم اما کاری ازم برنمی اومد.
من رو چرخوند تا رو به روش باشم بعد بدنش رو به بدنم فشار داد تا به سینک بچسبم و در حالی که به چشمام زل زده بود گفت:" خسته ام. میشه بعدا در مورد کار حرف بزنیم؟ خدای من، تو خیلی خوشگلی، مین."
بعد به شدت شروع به بوسیدنم کرد، دست هاش از پشت کمرم پایین رفت تا پشتم رو از روی پیژامم لمس کنه و کاملا حواسم رو پرت کرد.
من سرم رو به سمتی بردم و اون شروع به مزه مزه کردن گردنم کرد.
" لعنت، خیلی می خوامت، جیمین." نالید و وقتی من رو از روی زمین بلند کرد تا روی پیشخون بنشونه باعث شد جیغ کوتاهی بکشم.

ŞİMDİ OKUDUĞUN
Time; YoonMin | Per Translation
Hayran Kurguزمان | Time خلاصه: پارک جیمین ناراحت و تنهاست؛ پارتنری که 15 سال باهم بودن، از نظر احساسی و فیزیکی بعد از سالها سواستفاده و سورفتار اون رو رها کرد و روش اثر بدی گذاشت و باعث شد توی تمام زندگی همچین احساس سنگینی داشته باشه. اون آرزو می ک...