2.

1.8K 405 39
                                    

رای بدید لطفااااااااااا

از دید جیمین

کارهای خونه رو تموم کردم و بعدش سوار ماشینی که همسرم برام خریده بود شدم تا به فروشگاه برم و وسایل مورد نیاز خونه رو خریداری کنم.

لیستی که بهم داده بود از جیبم بیرون آوردم. اجازه ندارم چیز دیگه ای برای خودم بخرم. فقط چیزهایی که اون دوست داره، اون پول رو کنترل میکنه. اون همه چیز رو تو این خونه کنترل میکنه.

همین طور که بین ردیف قفسه ها حرکت می کردم، برای چند لحظه با دیدن خانواده ی زیبا و خوشبختی که جلوم ایستاده بودن، متوقف شدم و نظرم رو به خودشون جلب کردن.

یک مرد جذاب بلوند که تتو و پیرسینگ داشت و بنظر آشنای می اومد، دست یه مرد دیگه ای رو گرفته بود و داشتن با هم دیگه خرید می کردن. یه دختر کوچولو تو سبد خریدشون نشسته بود و اون زوج به سمت هم خم شدن و همدیگر بوسیدن.

من از خجالت و شرمندگی پایین رو نگاه کردم و وقتی اون دو از هم جدا شدن، متوجه شدم که اون پسر بلوند همین جا کار میکنه.

پارتنرش برای خداحافطی براش دست تکون داد و دختر کوچولوی تو سبد خرید رو به سمت خروجی هل داد.

من با حس درونی خوبی که ناشی از تحت تاثیر قرار گرفتن از این صحنه بود به اون مرد که به محل قسمت کاری خودش برگشته بود نگاه کردم؛ متوجه شدم پشت میزش نسشته و داره کتاب میخونه.

یک بسته سیگار رو میزش بود و آستین هاش رو تا نیمه بالا زده بود. وقتی خریدم تموم شد؛ بدون اینکه بتونم چشم هام رو ازش جدا کنم به اون سمت رسیدم.

اووم... به نظرم خیلی باثبات و خوشحال می رسید.

اون هم با یک لبخند بالارو نگاه کرد و وسایل خریدم رو ازم گرفت، تا اسکن شون کنه.

تونستم تگ اسمی که روی سینه اش زده بود، ببینم: مدیر 'مین یونگی'

این اسم چقدر آشناست!

نگاهش چند دقیقه ای روم متوقف شد. من زمزمه کنان ازش تشکر کردم و پول لازم رو بهش دادم، بعد با تمام سرعت از اون محل عمومی به خونه فرار کردم جایی که اسمش رو زندان شخصیم گذاشته بودم.

قبل از آماده کردن شام ظاهر خودم مرتب کردم و زمان آماده شدن غذارو درست با زمان برگشت به خونه هوسوک از اون شغل پر استرس زاش، تنظیم کردم .

زمان زیادی از تموم شدن مدرسه مون، نگذشته بود که اون از یکی از آکادمی های رقص قبول شد و خیلی زود؛ یکی از موقعیت های بالای اون کمپانی رو به دست آورد و به شهرت رسید.

اون یکی از طراحان رقص بود و همچنین به این شهرت بدنام بود؛ که با دانش آموزانش میخوابه.

فکر می کنه من این ها رو نمیدونم. واقعا فکر می کنه که خیلی نرم و بی سر و صدا خیانت هاش رو انجامش میده. منم میذارم که تو همین خیالات و توهمات خودش تو آرامش باقی بمونه.

Time; YoonMin | Per TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora